دیکشنری و ترجمه آنلاین کلمات
دیکشنری انگلیسی به فارسی و فارسی به انگلیسی
خرید ارز دیجیتال
ترجمه
دیکشنری انگلیسی به فارسی و فارسی به انگلیسی | ترجمه لغات تخصصی و تلفظ لغات انگلیسی
لیست کلمات حرف ب در زبان انگلیسی و دیکشنری
ب هاى رسمى سهم
با
با آب شستن
با آب و تاب
با آب و تاب شرح دادن
با آب و تاب گفتن
با آب پاش پاشیدن
با آب پاک کردن
با آب گرم سوزاندن
با آتش سوختن
با آتش ملایم پختن
با آجر کاشى فرش کردن
با آراء عمومى تبعید کردن
با آرنج زدن
با آزادى حرکت و جنبش کردن
با آزادگى زیستن
با آغوش باز پذیرفتن
با آمونیاک ترکیب کردن
با آن
با آهن بسته
با آهنگ تند رقص کردن
با آهنگ خاصى ادا کردن
با آهک کارى سفید کردن
با آواز خواندن
با آچار بستن
با ابتکار
با ابر پوشاندن
با ابهام
با ابهت
با اتر بیهوش کردن
با اتر ترکیب کردن
با اتر مخلوط کردن
با اتوبوس رفتن
با اتیل مخلوط کردن
با اتیلن
با اثاثه انباشتن
با اثبات
با احتیاط
با احتیاط جلو رفتن
با احتیاط و دقیق
با احساسات آمیختن
با احساسات درک کردن
با احساسات و تعصبات مسلکى آمیختن
با اخراج تنبیه کردن
با ادب
با ادراک
با ارابه حمل کردن
با اراده
با اراذل و اوباش حمله کردن به
با ارزش
با ارزش کردن
با اره تراشیدن
با اره دو سر بریدن
با اره صاف شده
با استادى
با استادى درست کردن
با استادى ساخته شده
با استدلال عقلى توجیه یا تفسیر کردن
با استدلال قیاسى
با استعداد
با استفاده
با استقامت
با اسطقس
با اسفنج پاک کردن یا تر کردن
با اسلحه سرقت کردن
با اسکنه تراشیدن
با اسکنه کندن
با اسید راسمیک ترکیب کردن
با اسید سولفوریک آمیختن
با اشاره رساندن
با اشاره صدا زدن
با اشتراک مساعى
با اشتها
با اشتیاق
با اشتیاق شروع کردن
با اشتیاق و تیزهوشى تعقیب کردن
با اشعه ایکس امتحان کردن
با اشکال
با اشیا زیاد انباشتن
با اصرار وادار کردن
با اطلاع
با اطناب
با اظهار تقدیر
با اظهار سپاس گزارى
با اعتبار
با اعتدال
با افزایش
با اقتدار
با الوار محکم و استوار شده
با الوار و تیر پوشاندن
با امتیاز
با امتیاز زیاد
با املاى غلط نوشتن
با انبر نگهداشتن
با انبر گرفتن
با انبیق کار کردن
با اندیشه صحیح
با انرژى
با انصاف
با انضباط
با انطباق جریان
با انگشت پا زدن یا راه رفتن
با اهرم بلند کردن
با اهرم تکان دادن
با اهمیت
با اژدر خراب کردن
با اکسیژن ترکیب کردن
با ایمان
با این
با این حال
با این علامت - نشان گذاردن
با این همه
با این وجود
با این وصف
با این که
با باز شکار کردن
با بالش نگهداشتن
با باله شنا حرکت کردن
با باله مجهز کردن
با بالون پرواز کردن
با بتونه پر کردن
با برف یا یخ پوشاندن
با برق آب طلا یا نقره دادن به
با برق کشتن
با برنامه انباشته
با برگ بو یا برگ غار آراستن
با بریدگى لبه اى
با بزاق آمیختن
با بست محکم کردن
با بسط معنى
با بشاشت
با بغض شدید گریستن
با بلند گو حرف زدن
با بلند گو صحبت کردن
با بى اعتنایى تلقى کردن
با بى توجهى از وسط خیابان راه رفتن
با بى حوصلگى حرف زدن
با بى دقتى روى هم سوار شده
با بى سیم تلگراف مخابره کردن
با بى پروایى
با بیل برگرداندن
با بیل کندن
با تئورى و فرمول صفات و کیفیت چیزى را تعیین کردن
با تاثیر میدانى
با تارپولین پوشاندن
با تازى شکار کردن
با تازیانه دسته کوتاه زدن
با تاکسى رفتن
با تاکید
با تبر جنگ کردن
با تبر زین زدن
با تبر قطع کردن یا بریدن
با تبرزین زدن
با تجربه
با تجزیه آزمایش کردن
با تحریر خواندن
با تخفیف فروختن
با تدبیر
با ترایلر حمل کردن
با تربیت
با تردید
با ترشرویى
با ترشى مخلوط کردن
با تزلزل
با تسمه آویختن
با تسمه بستن
با تسمه بستن با تسمه نگاه داشتن
با تشریفات
با تشریفات انجام دادن
با تشکر
با تصادم ایجاد صدا کردن
با تصویر نشان دادن
با تعبیر بیگانه و غیر مصطلح آمیختن
با تعداد زیادتر تفوق یافتن بر
با تعرض و نکوهش گفتن
با تعریف
با تعظیم خارج شدن
با تعین ناقص
با تعیین کامل
با تفصیل شرح دادن
با تقوا
با تلالوء
با تلمبه باد کردن
با تلمبه خالى کردن
با تله گرفتن
با تماس شمشیر به شانه شخصى لقب شوالیه به او اعطا کردن
با تمام فشار
با تمثال نمایش دادن
با تمسخر بیان کردن
با تناقض
با تنبلى حرکت کردن
با تنبلى و سنگینى حرکت کردن
با تندى
با تنظیم کیفر خواست متهمى را به محاکمه خواندن
با تنفر
با تنگ بستن
با تنگ محکم کردن
با تنگناى محاسباتى
با تنگناى نوارى
با تنگناى ورودى و خروجى
با تهدید از کسى چیزى طلبیدن
با تهدید سخن گفتن
با تهدید و ارعاب حکومت کردن
با تهدید و ارعاب کارى انجام دادن
با تهور
با تهور مبادرت کردن
با توانایى
با توجه به
با توجه به این که
با تور ماهى گرفتن
با تور محکم بسته شده
با تور کیسه اى ماهى گرفتن
با تور گرفتن
با توضیح روشن کردن
با توپ بازى کردن
با تپانچه بر بدن کسى زدن
با تکان بیرون بردن
با تکبر راه رفتن
با تکمه محکم کردن
با تکیه تلفظ کردن
با تیر یا دیرک محکم کردن
با تیشه صاف کردن
با تیغ تراشیدن
با ثبات
با ثبات در اثر حرارت
با جاده صاف کن جاده را صاف کردن
با جاروى برقى تمیز کردن
با جامه مبدل
با جرات
با جرات با تهور
با جرات گفتن
با جرثقیل بلند کردن یا تکان دادن
با جرثقیل حمل کردن
با جریان روب مشترک
با جست و خیز حرکت کردن
با جست و خیز رقص کردن
با جلال
با جلوه
با جهت
با جیغ و داد بازى کردن
با جیغ و فریاد افشاء کردن
با حال خمیازه سخن گفتن
با حالت
با حالت حمله
با حالت عصبانى
با حداکثر سرعت دویدن
با حدیده و قلاویز رزوه کردن
با حرارت
با حرارت زیاد
با حرارت علیه کسى صحبت کردن
با حرص و ولع خوردن
با حرمت
با حروف الفبا بیان کردن
با حروف خوابیده نوشتن
با حروف درشت نوشتن
با حروف علامت گذاشتن
با حروف قرمز
با حروف نوشتن
با حساسیت نورى
با حسن نیت
با حصیر پوشاندن
با حق شفعه خریدن
با حقه بازى موفق شدن
با حقیقت
با حمام آفتاب پوست بدن را قهوه اى کردن
با حمله گرفتن
با حمیت
با حوصله
با حوله خشک کردن
با حکم قضایى فیصل دادن
با حیثیت
با حیله به دست آوردن
با حیله فراهم کردن
با حیله پیش دستى کردن
با خاصیت چکش خوارى
با خاطرات زنده ماندن
با خال تزیین کردن
با خال هاى رنگارنگ نشان گذاردن
با خام دستى زدن
با خاک آهکدار کود دادن
با خاک اره پوشاندن
با خاک رس پوشاندن
با خاک ریز محصور کردن
با خاک پوشاندن
با خاک یا سنگ محصور کردن
با خاک یکسان کردن
با خبر
با خدا
با خدعه و فریب درست کردن
با خدو آغشتن
با خرابى امن
با خرابى تدریجى
با خرابى ملایم
با خرد
با خزه پوشاندن
با خستگى
با خستگى راه رفتن
با خشم ادا کردن
با خشم سخن گفتن
با خشونت
با خشونت ادا کردن
با خشونت اداره کردن
با خشونت و شدت عمل بسیار
با خشونت کشتن
با خشکى
با خصومت رو به رو شدن
با خط خود نوشتن
با خط علامت گذاشتن
با خط پیوند نوشتن
با خط پیوند چسبانیدن
با خلال پاک کردن
با خمپاره زدن
با خمیر پوشاندن
با خنده اظهار داشتن
با خود ترکیب کردن
با خود گفتن
با خود گفتگو کردن
با خودخواهى و بیرحمى
با خوراک بازى کردن
با خوش صحبتى
با خوشحالى
با خوشى
با خونسردى
با دادن
با داس بردن
با داس بریدن
با دانستگى
با در نظر داشتن
با در نظر گرفتن این که
با درازاى ثابت
با درازاى متغییر
با درازى چندگانه
با درجه عالى
با درشتى
با دریچه بستن
با دست
با دست انجام شده
با دست باز
با دست به کفل زدن
با دست عمل کردن
با دست ماهى گرفتن
با دست نوازش کردن
با دست نوشتن
با دست و پا بالا رفتن
با دست پاچگى
با دست پى چیزى گشتن
با دست کارى را انجام دادن یک وجب
با دست یابى تصادفى
با دست یابى تند
با دست یابى موازى
با دستکارى
با دستیابى بلافصل
با دستیابى ترتیبى
با دستیابى سریع
با دسیسه متقابل خنثى کردن
با دقت
با دقت اشاره کردن به
با دقت بحث کردن
با دقت جستجو کردن
با دقت دیدن
با دقت روى چیزى کار کردن
با دقت زیاد به کارى دست زدن
با دقت سه برابر
با دقت شرح دادن
با دقت معمولى
با دقت نگاه کردن
با دل و جرات
با دلیرى و رشادت با امرى مواجه شدن
با دلیل
با دلیل اثبات شده
با دلیل قویتر
با دلیل و مدرک اثبات کردن
با دندان خرد و پاره کردن
با دندانه ماشین و غیره بریدن
با دنده خلاص رفتن
با دهان باز دم زدن
با دهان بسته خندیدن
با دو دست انجام یافته
با دو نشانى
با دوام
با دوام بودن
با دوام سازى
با دوام نمودن
با دوده سیاه کردن
با دوده لکه دار شده
با دوربین کداک عکس برداشتن
با دوغاب پر کردن
با دژکوب خراب کردن
با دیلم باز کردن
با دیلم یا اهرم بلند کردن
با دینامیت ترکاندن
با دیگ زودپز پختن
با دیگران هم آهنگ شدن
با ذغال آمیختن
با ذغال ترکیب کردن
با ذغال پوشاندن یا ترکیب کردن
با ذوق
با ذکاوت
با ذکر جزئیات دقیق
با ذکر جزئیات شرح دادن
با ذکر نام
با رادیو مخابره کردن
با راه آهن فرستادن یا سفر کردن
با ربح
با رخت کوب کوبیدن
با رشته ها و میله هاى درهم و بر هم مجهز کردن
با رشک
با رضایت
با رضایت کامل
با رغبت
با رغبت خوردن
با رمز درآمیختن
با رنده صاف کردن
با رها شدگى لبه اى
با روح
با روح شدن
با روش
با روشنایى ضعیف تابیدن
با روغن پوشاندن
با روناس رنگ زدن
با روکش لبه اى
با رکاب پایى صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن
با ریا
با ریگ حمله کردن
با زبان
با زحمت از بینى نفس کشیدن
با زحمت به انجام رساندن
با زحمت حرکت کردن
با زحمت حریف را از میدان به در کردن
با زحمت کارى را انجام دادن
با زدن انگشت یا آلت دیگرى چیزى را آزمودن
با زر و زیور آراستن
با زرنگى به دست آوردن
با زنان آمیختن
با زوبین ماهى گرفتن
با زور
با زور بیرون کشیدن
با زور جلو بردن
با زور جلو رفتن
با زور خارج شدن
با زور و فشار پر کردن
با زور پرتاب کردن
با زور پیش بردن
با زور کشیدن
با زیر دریایى حمله کردن
با زین زنانه
با ساتع کننده مشترک
با ساخت عبارتى
با ساخت کنده اى
با سازمان کلمه اى
با ساعت مچى و غیره بازى کردن
با ساقه
با سبک فوق رقصیدن
با سبکروحى حرکت کردن
با ستاره زینت کردن
با ستاره نشان کردن
با سترک
با سترک اروپایى
با سخاوت
با سخت گیرى
با سختى جلو رفتن
با سختى و آهستگى مسافرت کردن
با سختى و شدت و سر و صدا وزیدن
با سخن حمله کردن
با سر اشاره کردن
با سر تصدیق کردن یا حالى کردن چیزى
با سر توپ زدن
با سر خمیده و دولا دولا راه رفتن سر به زیر
با سر و دست اشاره کردن
با سر و صدا چیزى را شستن
با سر و صداى بلند
با سر چکمه و پوتین زدن
با سرب اندودن
با سرب مهر و موم کردن
با سرعت
با سرعت از جاى جستن
با سرعت جلو رفتن
با سرعت حرکت کردن
با سرعت راندن
با سرعت زیاد
با سرعت زیاد حرکت کردن
با سرعت عقب نشینى کردن
با سرعت و انرژى حرکت کردن
با سرعت و بى دقتى
با سرعت و تعجیل
با سرعت کامل
با سرنیزه مجبور کردن
با سرور و شعف
با سرور و نشاط
با سستى
با سعى و جدیت شروع به کار کردن
با سلیقه
با سلیقه تهیه شده
با سنبه یا میله بریدن
با سنجش زمان
با سند مقید شدن
با سند مقید کردن
با سنگ تیز کردن
با سنگ ساختن
با سنگر یا بارو محصور شده
با سنگریزه فرش کردن
با سنگینى و رخوت حرکت کردن
با سه نشانى
با سوء نیت
با سوادى
با سوراخ هاى لبه اى
با سورتمه حمل کردن
با سورتمه رفتن
با سوزن تزریق کردن
با سوزن سوراخ کردن
با سوگند انکار کردن
با سوگند بشغلى وارد کردن
با سگک بستن
با سیاست
با سیاهى علامت گذاشتن
با سیاهک آلوده شده
با سیخونک به حرکت واداشتن
با سیلیکا یا سیلیس ترکیب کردن
با سیم و میله آهن تقویت کردن
با سیماب یا جیوه ترکیب کردن
با سینه دفاع کردن
با شاخ زخمى کردن
با شادى
با شاقول آزمودن
با شامپو یا سرشوى شستشو دادن
با شانه زور دادن
با شبنم تر کردن
با شبهه و تردید سخن گفتن
با شبکه مجهز کردن
با شتاب
با شتاب انجام دادن
با شتاب انجام شده
با شتاب نوشتن
با شتاب گرفتن
با شتاب یاد گرفتن
با شخصیت
با شدت ادا کردن
با شدت اصابت کردن
با شرارت بى پایان
با شرافت
با شرشر جارى شدن
با شست لمس کردن یا سائیدن
با شست پیچاندن
با شعله نامنظم سوختن
با شعور
با شفته اندودن یا ساختن
با شفقت
با شمشیر زدن
با شمشیر کشتن
با شهامت
با شوق
با شکر مخلوط کردن
با شکر پوشاندن
با شکوه
با شگفتى نگاه کردن
با صدا ادا کردن
با صدا بیان کردن
با صدا ترکیدن
با صدا جویدن
با صدا حرکت کردن
با صدا خندیدن
با صدا خوردن یا آشامیدن
با صدا راه رفتن
با صدا شکستن
با صدا غذا خوردن
با صدا نفس کشیدن
با صدا چیزى خوردن
با صدا گریستن
با صداى باریک
با صداى بلند
با صداى بلند ادا کردن
با صداى بلند انتشار دادن
با صداى بلند حرف زدن
با صداى بلند خندیدن
با صداى بلند خواندن
با صداى بلند زدن
با صداى بلند صحبت کردن
با صداى بلند ضربت زدن
با صداى بلند ناله و زارى کردن
با صداى بلند نطق کردن
با صداى بلند نفس کشیدن
با صداى تلپ
با صداى تلپ افتادن
با صداى تلپ تلپ زدن یاراه رفتن
با صداى تیز و زیر حرف زدن
با صداى جیغ صحبت کردن
با صداى رسا
با صداى رعد آسا ادا کردن
با صداى زیر
با صداى سوهان گوش را آزردن
با صداى فش فش زدن
با صداى ناقوس یا زنگ اعلام کردن
با صداى نرم و عاشقانه سخن گفتن
با صداى هیس حرکت کردن
با صداى وزوز حرکت کردن
با صداى پف حرکت دادن
با صداى چلپ چلوپ
با صدایى موزون خواندن
با صرفه
با صمغ پوشاندن
با صورت رو به پایین
با ضرب نوک انگشت یا ناخن
با ضرب و جرح مشروب ساختن
با ضربات تند
با ضربات تند و متوالى
با ضربات متوالى از میدان به در کردن
با ضربات پیاپى زدن
با ضربت بیهوش کننده اى حریف را به زمین زدن
با ضربه زدن
با طراوت کردن
با طمطراق
با طناب نگه داشتن
با طول مضاعف
با عایق مجزا کردن
با عجز و لابه به دست آوردن
با عجله انجام شده
با عدم توافق چیزى گفتن
با عصا زدن
با عصبانیت رفتار کردن
با عصبانیت سخن گفتن
با عطر و روغن تدهین کردن
با عظمت
با عقل
با علائم مخابراتى و رادار چیزى را تعقیب کردن
با علائم مشخصه ممتاز کردن
با علامت ابلاغ کردن
با علامت صلیب کسى را برکت دادن
با علایم نشان دادن
با علف پوشاندن
با عکس نشان دادن
با غیرت
با فاصله واحد
با فایده
با فداکارى
با فراست
با فراغت خاطر
با فریاد تشویق کردن
با فریاد گفتن
با فسفات یا اسید فسفریک ترکیب کردن
با فشار خارج کردن
با فضیلت
با فعالیت فکرى چیزى به وجود آوردن
با فعالیت و کوشش راه باز کردن
با فلز پوشاندن
با فلور ترکیب کردن
با فن فن صحبت یا گریه کردن
با فندگى
با فنر
با قاشق برداشتن
با قاعده
با قاعدگى
با قالب به شکل درآوردن
با قالب متغییر
با قایق الوارى رفتن یا فرستادن
با قایق بارى کالا حمل کردن
با قایق حمل کردن
با قایق چهارگوش حمل کردن
با قباله واگذار کردن
با قدم آهسته رفتن
با قدم پیمودن
با قرار داد استخدام کردن
با قرقره
با قسم از گیر چیزى خلاص شدن
با قشر و پوست پوشاندن
با قصد قبلى
با قلاب ماهى گرفتن
با قلاب محکم کردن
با قلع و سرب پوساندن
با قلع پوشاندن
با قلع یا حلبى پوشاندن
با قواعد هندسى درست کردن
با قید و منگنه محکم بستن
با لئامت خرج کردن
با لاستیک ساختن
با لاستیک پوشاندن
با لایه نرم یا بالشتک پوشاندن
با لب لمس کردن
با لثه جویدن
با لحن خاصى تلفظ کردن
با لعاب پوشاندن
با لفافه پوشاندن
با لنگر بستن یا نگاه داشتن
با لوح سنگ پوشاندن
با لوله تنفس زیر آبى رفتن
با لولو ترساندن
با لیاقت
با ماشین آلات و لوازم مکانیکى مجهز کردن
با ماشین تحریر از مسافات دور مطالبى تحریر کردن
با ماشین تحریر نوشتن
با ماشین خرد کردن
با ماشین رفتن
با ماهوت پاک کن پاک کردن
با مبناى ثابت
با متر اندازه گیرى کردن
با محبت
با مداد کشیدن
با مدارا
با مدال بزرگ زینت دادن
با مراسم تحلیف به کارى گماشتن
با مراقب
با مروارید آراستن
با مروارید مزین کردن
با مروت کردن
با مزه
با مس اندودن
با مسافت سنج سنجیدن
با مسرت و خوشى
با مشت گرفتن
با مشروب یا خوراک تجدید قوا کردن
با مصالح ارزان ساختمان کردن
با مصونیت
با معیار معینى سنجیدن و طبقه بندى کردن
با مقصود
با ملاحظه
با ملاقه برداشتن
با ملاقه خالى کردن
با ملاقه کشیدن
با ملایمت
با ممیز ثابت
با ممیز شناور
با ممیز متغییر
با مناسبت
با مناعت
با منت هاى کوشش
با منجنیق پرت کردن
با منطق محکمتر
با منظره تزیین کردن
با منقار و زبان خود را آراستن
با مه پوشیدن
با مهارت
با مهارت انجام دادن
با مهارت کمیاب
با مهر لاستیکى مهر کردن
با موتور دیزل مجهز شدن یا کردن
با موزائیک آراستن
با موزائیک زینت دادن
با موزائیک فرش کردن
با مولفه هاى گسسته
با موچین کندن
با میانگیر
با میخ الصاق کردن
با میخ طویله و زنجیر بستن
با میخ محکم کردن
با میخ نوک تیز فشار دادن
با میخ چوبى مسدود کردن
با میخ چوبى یا گوه به هم کوبیدن
با میخ کوبیدن
با میل بیشترى
با میل خود شمار نشان گذارى کردن
با میله بستن
با میله نگهداشتن
با میکرب آلوده شدن
با ناخن و جنگال خراشیدن
با ناز و عشوه حرکت کردن
با ناله گفتن
با نزاکت
با نشاط
با نشان هاى نجابت خانوادگى آراستن
با نشانى سه گانه
با نشانى چندگانه
با نشانى چهار کانه
با نظافت و چالاکى
با نفس بریده بریده سخن گفتن
با نفس تلفظ کردن
با نفوذ
با نقطه سایه زدن یا نقشى ایجاد کردن
با نمودار نشان دادن
با نمونه مشخص کردن
با نمونه نشان دادن
با نوار بستن
با نوک بردارنده
با نوک ثابت
با نوک متحرک
با نگاه رشگ آمیز
با نگرانى
با نیتروژن ترکیب کردن
با نیروى تازه
با نیزه خاردار ماهى گرفتن
با نیزه زدن
با نیزه سوراخ کردن
با نیزه پریدن
با هاشور سایه انداختن
با هلال یا زینت گل آراستن
با هم
با هم آمیختن
با هم اتحاد کردن
با هم اشتباه کردن
با هم بافتن
با هم بیگانه کردن
با هم ترکیب و جمع شدن و ذره بزرگترى تشکیل دادن
با هم جارى شونده
با هم جمع شده
با هم جمع کردن
با هم جور آمدن
با هم جوش خورده
با هم در یک زمان و یک مکان بسط یافته
با هم روئیده
با هم رویدادن
با هم زندگى کردن
با هم زیستن
با هم سنجیدن
با هم عوض کردن
با هم عوض کردنى
با هم قرینه کردن
با هم متصل کردن
با هم متناسب شدن
با هم مخلوط کردن
با هم نمایش دادن
با هم واقع شونده
با هم پیوستن
با هم کار کردن
با هم گذارى
با هم یکى شدن
با همدیگر
با همست
با هنرمندى
با هواپیما زیر رگبار مسلسل و توپ گرفتن
با هوش
با هپارین درمان کردن
با هیجان
با و پایین رفتن
با واژه هاى دیگرى بیان کردن
با واگن حمل کردن
با وجدان
با وجود
با وجود آن
با وجود این
با وجود این که
با وجود علیرغم
با وجود مشکلات به کار خود ادامه دادن
با وراجى
با ورقه راى دادن
با وزن خواندن
با وسایل غیر مشروع به دست آمده
با وسایل مکانیکى کار کردن
با وفا
با وقار
با وقت اشتراکى
با ولع بعلیدن
با پا زدن
با پا لگد کردن
با پاراشوت از هواپیما پریدن
با پارچه صافى کردن
با پارچه مزین کردن
با پارچه پوشانیدن
با پاشیدن ماسه پاک کردن
با پاهاى از هم گشاده
با پاهاى گشاد از هم
با پاهاى گشاد نشستن یا ایستادن
با پاى خشک
با پتو و یا جل پوشاندن
با پتک زدن
با پر آراستن
با پر آراسته
با پر پوشاندن
با پرحرفى
با پرداخت موافقت کردن
با پرده یا روپوش پوشاندن
با پررویى
با پرچم علامت دادن
با پرچین احاطه کردن
با پست فرستادن
با پشت بند و میخ یا گوه محکم کردن
با پشت دست ضربه زدن
با پشت دست نوشته شده
با پشت راکت ضربت وارد کردن
با پشتکار
با پلاتین و ترکیبات آن مخلوط کردن یا اندودن
با پنبه پوشاندن
با پنجه و پاشنه
با پنهان تله مجهز کردن
با پوزه کاویدن
با پوزه کاویدن یا بو کردن
با پوست پوشاندن
با پوسته یا قشرى پوشاندن
با پوشال پوشاندن
با پول مصالحه کردن
با پولک مزین کردن
با پونز محکم کردن
با پیاز تهیه شده
با پیروزى به دست آمدن
با پیش بینى رقم نقلى
با پیش در آمد آغاز کردن
با پیمانه وزن کردن
با پیوستگى زمانى
با پیوند مضاعف
با چارقد پوشاندن
با چاقو بریدن
با چاقو تیز کردن و تراشیدن
با چاقوى جراحى بریدن
با چالاکى حرکت کردن
با چاپ سنگى چاپ کردن
با چراغ یا نشان راهنمایى کردن
با چرخ دستى یا چرخ خاک کشى حمل کردن
با چرخ کشیدن
با چرخ کوچک مخصوص غلتاندن
با چرخ یا دستگیره کشیدن
با چشم اشاره کردن
با چشم بسته
با چشم حقارت
با چشم غمزه کردن
با چشم نیم باز نگاه کردن
با چشمان خمار نگریستن
با چشمان پر اشتیاق نگاه کردن
با چلپ و چلوپ شستن
با چلپ و چلوپ واهن و تلوپ
با چماق زدن
با چماق یا باتون زدن
با چماق یا شلاق زدن
با چمن
با چمن پوشاندن
با چند نشانى
با چنگال ربودن
با چنگک جمع کردن
با چنگک زمین را صاف کردن
با چنگک سوراخ کردن
با چنگک صاف کردن
با چه
با چهارچرخه بار کشیدن
با چوب بیلیارد زدن
با چوب خط حساب کردن
با چوب زدن
با چوب زیربغل راه رفتن
با چوب فرش کردن
با چوب نوک تیز نشان دادن
با چوب پا راه رفتن
با چوب پنبه بستن
با چوب پهن کتک زدن
با چوب پوشانیدن
با چوب گردگیرى پاک کردن
با چکش تراش دادن و به شکل درآوردن
با چکش زدن
با چکش زدن یا کوبیدن
با چکش محکم و صاف کردن
با چیز نرمى کسى را زدن یا نوازش کردن
با چیز نوک تیز سوراخ کردن
با چیز نوک تیز فرو کردن
با چیز پهن و سنگین زدن
با ژست فهماندن
با ژلاتین پوشاندن
با کار آیى زیاد
با کار افت صدایى
با کارمند مجهز کردن و شدن
با کارکرد آزاد
با کارکرد انحصارى
با کاغذ دیوارى تزیین کردن
با کاغذ پوشاندن
با کالسکه سفر ردن
با کام محکم کردن
با کتیبه آراستن
با کربن ترکیب کردن
با کرم گوشت خوک آلوده شدن
با کشتى بخار سفر کردن
با کشتى حرکت کردن روى هوا با بال گسترده پرواز کردن
با کشتى حمل کردن
با کف دست زدن
با کف دست لمس کردن
با کفایت
با کفش برفى راه رفتن
با کفش خشک
با کفش خشک رفتن
با کلاهک پوشاندن
با کلر ترکیب شدن
با کلنگ زدن
با کله
با کلید خاموش کردن
با کلیشه چاپ کردن
با کمال
با کمر بند بستن
با کمرویى
با کمند بستن
با کمند دستگیر کردن
با کندى حرکت کردن
با کنش کاو به هم پیوستن
با کنیاک مخلوط کردن
با کهنه آب چیزى را کشیدن
با کهنه پاک کردن
با کهنه گرفتن
با کهنه یا چیزى سائیدن یا پاک کردن
با کوسن و بالش نرم مزین کردن
با کوکائین بى حس کردن
با کیش فرار دادن
با گارى بردن
با گاز خفه کردن
با گام هاى آهسته و موزون حرکت کردن قدم زدن
با گذشت
با گرافیک و طرح خطى ثبت کردن
با گردش نوبت
با گرماى ملایم گرم کردن
با گرمى
با گستاخى
با گسستگى زمانى
با گفتار و نوشتجات بدیگرى حمله کردن
با گل آراستن
با گل اخرى رنگ کردن
با گل سفید پاک کردن
با گلسنگ پوشاندن
با گلوله برف زدن
با گلوله کمانه دار زدن
با گوشه ى چشم
با گوه شکافتن
با گوه نگاه داشتن
با گوه و گیره محکم کردن
با گوهر آراستن
با گوگرد آمیختن
با گوگرد ترکیب کردن
با گچ خط کشیدن
با گچ سفید کردن
با گچ نشان گذاردن
با گیره نگاه داشتن
با گیره یا عایق نگاه داشتن
با گیوتین اعدام کردن
با یک شلیک
با یک نشانه
با یک نشانى
با یک نظر
با یکدیگر
باادب
بااراده
باارزش
باایمان
باب
باب آمیخته
باب المعده
باب حرکت
باب دسته اى
باب دستیابى
باب دندان
باب روز
باب سادک
باب محاوره اى
باب محلى
باب مکان یابى
باب پرخش
باب کردن
باب کنترل
بابا
بابا جان
باباراس
باباغورى
بابانوئل
بابت
بابلى
بابونه
بابونه زرد
بابونه معمولى یا معطر
بابى احترامى صحبت کردن با
بابى نظمى
بابى پروایى
بابک فوق رقصیدن
باترى
باتلاق
باتلاق نمکزار
باتلاق وار
باتلاقى
باتولیت
باتوم پاسبان
باتون
باتون یاچوب قانون
باتیست
باج
باج راه
باج سبیل
باج سبیل خور
باج سبیل ستانى
باج لنگرگاه
باج گیر
باج گیرى
باجدارى
باجراه
باجناق
باجه
باجه بلیط فروشى
باحیا
باخت
باخت ناپذیر
باختر
باختر باد
باختر غربى
باخترى
باختن
باد
باد آهسته و ملایم
باد آور
باد آورده
باد افشان ساختن
باد افشان کردن
باد بزن
باد بى سابقه و شدید
باد بیضه
باد تند شرقى
باد تند و شدید
باد جنوب شرقى
باد جنوب غربى
باد جنوبى
باد خالى کردن
باد خشک زمستانى سواحل غربى آفریقا
باد خشک و گرم دامنه کوه
باد خور
باد خور گذاردن براى
باد خورده
باد خورده کردن
باد خوردگى
باد خیز
باد دادن
باد دار
باد در استین انداخته
باد در خیشوم انداز
باد در سر
باد رو به رو
باد زدن
باد زدگى یا زنگ زدگى
باد زننده
باد سام
باد سرخ
باد سرد شمالى
باد سرد و خشک
باد سریع
باد شدید توام با برف
باد شمال
باد شمال خاورى
باد شمال غربى
باد شمال یا شمال شرقى
باد شمالى
باد شکم
باد شکن
باد صبا
باد غربى
باد غرور
باد غرور داشتن
باد فتق داشتن
باد مانند
باد مبارک
باد مخالف
باد مغرب
باد مفاصل
باد ملایم
باد مهیب و سهمگین
باد موسمى
باد ناگهانى
باد و باران
باد و گاز معده را خالى کردن
باد وز
باد ول کردن
باد کرد
باد کردن
باد کرده
باد کرده و گرد و محدب
باد کردگى
باد کننده
باد گرم و گردباد مانند
بادام
بادام زمینى
بادام سوخته
بادامه
بادامى
بادامک
بادامکى
بادبادک کاغذ هوایى
بادبان
بادبان آراستن
بادبان اصلى کشتى
بادبان بالاى شراع صدر
بادبان برافراشتن
بادبان بند
بادبان جلو کشتى
بادبان جمع کن
بادبان را جمع کردن
بادبان سه گوش
بادبان سه گوش جلو کشتى
بادبان سه گوش قایق هاى تفریحى
بادبان سه گوش کوچک
بادبان سه گوش یا مربع شکل سبک
بادبان عمده دکل جلو کشتى
بادبان فوقانى کشتى
بادبان نصب شده بر روى دیرک
بادبان پایین
بادبان چهارگوشى که به طور اریب به زورق یا قایق آویخته شود
بادبان کش
بادبان کوچک
بادبان گستردن
بادبزن
بادبزن هواکش
بادبزنى
بادخور
بادخور کردن
بادخوردگى
بادخیز
باددار
بادرنجبویه
بادزده
بادزدگى
بادزن
بادسرى
بادسنج
بادسنجى
بادشکن
بادقپک
بادنجان
بادنجان دور قاب چین
بادنما
بادنگار
باده
باده انگور مشک
باده اى
باده دوست
باده فروش
باده فروشى
باده نوش
باده نوشى به سلامتى کسى
باده پرست
باده پرستى
باده گسار
باده گسار و عیاش
باده گسارى
بادوزان در عقب هواپیما
بادى
بادى که با سرعت ساعتى 39 تا 46 میل بوزد
بادپا
بادپناه
بادکش
بادکش کردن
بادکل مجهز کردن
بادکنان
بادکنک
بادکنکى
بادگل و بادبان آراستن
بادگیر
بادگیرى
بادیان رومى
بادیه نشین
باذوق
بار
بار آغوش
بار آوردن
بار آوردن بچه
بار از دوش برداشتن
بار از دوش کسى برداشتن
بار اضافى
بار الکتریکى
بار بردن
بار بند
بار بندى
بار خالى کردن
بار دادن
بار دار
بار رانش
بار زدن
بار سفر
بار سفر بستن
بار سنگین
بار سنگین مصائب و سختیها
بار سنگین نهادن بر
بار شده
بار عام دادن
بار قله اى
بار مسئولیت
بار مشروب فروشى
بار نامه
بار و بنه ى مسافر
بار کردن
بار کردن آغازى برنامه
بار کشتى
بار کشى
بار کشى با کامیون
بار کشى سریع
بار کننده
بار کننده پیوندى
بار کننده کارت
بار گران
بار گرفتن
بار گیرى شدن
بار یا پیاله فروشى
باران
باران توام با توفان
باران خیزى
باران رادیواکتیو
باران ریز
باران زا
باران سنج
باران سنجى
باران شدید
بارانداز
بارانى
بارانى یا روپوش
باربر
باربر فرودگاه
باربر لنگرگاه بندر
باربرى
باربرى با گارى
باربرى هوایى
باربرى کردن
بارخانه
بارداد
باردار
باردار شدن
باردار کردن
باردارى
بارز
بارزش شش پنس
بارزش یک پنى
بارش
بارش متوالى
بارفیکس متحرک
بارقه
بارقه خواندن
بارقه دار
بارنامه
بارندگى
بارندگى زیاد
باره
باره دندان
بارها
بارهنگ
بارهنگ نیزه اى
بارو
باروت
باروت بیدود
باروت پنبه
باروتى
بارور
بارور بودن
بارور ساختن
بارور شدن
بارور شونده به وسیله پیازیا جوانه زنى و امثال آن
بارور کردن
بارورى
بارولت قمار کردن
بارون
بارونت
بارونى
بارى
بارى بهر جهت
بارى نیم خودکار
بارپیچ
بارک الله
بارکاس
بارکش
بارکش کوتاه
بارکش کوچک موتورى
بارکنش
بارکنش و اجرا
بارکنش ورودى
بارگاه
بارگیر
بارگیرى
بارگیرى شده
بارگیرى و باراندازى کردن
بارگیرى کردن
باریدن
باریدن ناگهانى
باریم
باریک
باریک اندام
باریک بریدن
باریک بین
باریک بینى
باریک راه
باریک ساختن
باریک شدن
باریک شدگى
باریک شونده
باریک کردن
باریک کننده
باریکه
باریکه آب
باریکه باریکه
باریکه باریکه شدن
باریکه باریکه کردن
باریکه دادن به
باریکه زمین
باریکه زمین حد فاصل بین نیروى متخاصم و نیروى خودى
باریکه سیب زمینى سرخ کرده
باریکه چوب
باریکه گوشت کبابى
باریکى
باز
باز آراستن
باز آرایش
باز آغازى
باز آغازیدن
باز آموختن
باز آموزش
باز افزایش
باز انجام
باز انجامى
باز ایستادن
باز بین نوار
باز بینى
باز تاب
باز جان بخشى
باز جان بخشیدن
باز جو
باز جوانى
باز جویى
باز جویى کردن
باز خرید
باز خرید نشدنى
باز خریدن
باز خریدنى
باز خریدگر
باز خواست
باز خواندن
باز خورد
باز دادن
باز داشتن
باز داشتن و نهى کردن
باز در آشامیدن
باز راندن
باز رخداد
باز رخدادن
باز رخدادگر
باز زاد
باز زادن
باز زایى تپش
باز زنده ساختن
باز شدن
باز شناختن
باز شناختنى
باز عمل آوردن
باز فشردن
باز نشاندن
باز نشانش به صفر
باز نشدنى
باز نشسته
باز نو ساختن
باز نو سازنده
باز نوساخت
باز نوشتن
باز نویسى
باز نیافتنى
باز نیرو بخشیدن
باز هم
باز همگذاردن
باز و بسته شدن
باز پخش کردن
باز پر کردن
باز پرداخت
باز پرداخت کردن
باز پرداختن
باز پژواک
باز پیوست
باز پیچى
باز پیچیدن
باز چیدن
باز چینى
باز کبود ماده
باز کردن
باز کردن از پیچ
باز کردن ورید
باز کردن پیچ
باز کردن گره
باز کردن یا شدن
باز کردن یا مطرح نمودن
باز کن
باز کننده
باز کننده جابجاساز
باز کننده خود راه انداز
باز کوفتن
باز کوچک آسیایى
باز گذشتى
باز گردانى
باز گرفتن
باز گشت
باز گشت کننده
باز گفتن
باز گو
باز گو کردن
باز گوپذیر
باز گویى
باز یافت
باز یافتن
باز یافتنى
بازار
بازار بزرگ
بازار سهام
بازار سیاه
بازار شکن
بازار فروش
بازار مال فروشان
بازار مخصوص فروش اشیاء ارزان قیمت یا دست دوم
بازار مکاره
بازار گاه
بازار گرمى و چانه زنى در معاملات
بازار یابى
بازارها
بازارى
بازبیاب
بازبین
بازبین کارت
بازبین گر
بازبینى
بازبینى کردن
بازبینى کننده
بازتاب
بازتاب اشعه
بازتاب دادن یا یافتن
بازتاب زمینه اى
بازتاب سنج
بازتاب شناسى
بازتاب پذیرى
بازتاب کردن
بازتابنده
بازتابنده انعکاسى
بازتابى
بازتابى انعکاسى
بازتابیدن
بازتابیده
بازجو
بازجویى
بازجویى کردن
بازجویى کننده
بازخانه
بازخوانى
بازخوانى مخرب
بازخورد اطلاعاتى
بازخورد مثبت
بازخورد منفى
بازخورد پیام
بازخیز
بازخیزگر
بازدار
بازدارنده
بازدارى
بازداشت
بازداشتن
بازداشتن از
بازداشتنى بودن
بازداشتگاه
بازداشتگاه افسران و درجه داران زمان جنگ در آلمان
بازداشتگاه بدهکاران و جنایتکاران
بازداشتگاه بردگان
بازداشتگاه زندانیان سیاسى یا اسراى جنگى
بازداشتگاه موقت
بازداشتگاه یا زندان مجرمین
بازدم
بازده
بازدید
بازدید مختصر و کوتاهى کردن
بازدید مقدماتى
بازدید کردن
بازدیدى
بازرس
بازرس آراء
بازرس خط آهن
بازرس دانشجویان
بازرس ریل گذارى راه آهن
بازرس فروشگاه بزرگ خرده فروشى
بازرس مخصوص
بازرس مطبوعات و نمایشها
بازرس کشتى
بازرس کل
بازرسى
بازرسى کردن
بازرسى کلى
بازرسى کننده
بازرگان
بازرگانى
باززائیدن
باززاد
باززایى
باززایى علائم
بازساخت
بازساختن
بازسازى کردن
بازستادن
بازستانى
بازستانى منابع
بازشناخت
بازشناختن
بازشناختى توسط ماشین
بازشناس
بازشناسى
بازشنیدن
بازمانده
بازمانده کردن
بازماندگى
بازنده
بازنشاندن
بازنشانى
بازنشسته
بازنشسته دانستن یاشدن
بازنشسته کردن یا شدن
بازنشستگى
بازنمود کردن
بازنو کردن
بازنواخت
بازنواختن
بازنوکنى
بازو
بازو بسته شونده
بازوبند
بازودسته
بازوى در
بازوى دروازه
بازوى دستیابى
بازوپایان
بازوچه
بازوچه اى
بازوکا
بازویى
بازویى کلیسا
بازى
بازى الک دولک
بازى اکرودوکر
بازى با دست به طرف بالا
بازى با لغات
بازى بد و از روى ناشیگرى
بازى بسکتبال
بازى بولینگ
بازى بولینگ با 9 میله چوبى
بازى بولینگ ده میله اى
بازى بولینگ روى چمن با توپ هاى چوبى
بازى بى قاعده
بازى بیخ دیوارى
بازى بیسبال
بازى بیلیارد
بازى تخته نرد
بازى تخته نرد قدیمى
بازى تنیس اسپانیولى
بازى تنیس روى چمن
بازى جفتک چارکش
بازى خرکى و پر سر و صدا کردن
بازى خشن و خرکى
بازى دوست
بازى سه نفرى
بازى شافل بورد
بازى شبیه بیلیارد
بازى طبیعت
بازى غایب شدنک یا غایب موشک
بازى فوتبال
بازى فوتبال آبى
بازى لى لى
بازى میخ و حلقه
بازى نرد
بازى هاى خرکى و پر سر و صدا بین ساکنان یک اتاق
بازى هاکى که با توپ چوبى بازى شود
بازى والیبال
بازى واژه پردازى
بازى ورق
بازى ورق رامى
بازى پرتاب حلقه
بازى پوکر
بازى پینگ پنگ
بازى چشم بندى
بازى چوگان یا گلف
بازى چکرز
بازى کردن
بازى کن بیسبال که در وسط میدان بازى مى کند
بازى کن ردیف جلو
بازى کننده سهم کسى در نمایش
بازى گلف چهار نفرى
بازى یک نفره
بازپخش
بازپرداخت
بازپرس
بازپرس بخش قضایى
بازپرسازى
بازپرسى
بازپرسى از شهود بعد از بازجویى متهم
بازپرسى قانونى
بازپرسى کردن
بازپسین
بازگرداندن
بازگردانى
بازگرفتن
بازگشت
بازگشت از گمراهى
بازگشت به
بازگشت به صفر
بازگشت دادن
بازگشت شود به کن
بازگشت نورد
بازگشت کردن به
بازگشت کننده
بازگشتن
بازگشتن و به حال اول رسیدن
بازگشتنى
بازگشته
بازگشتى
بازگشتى بودن
بازگو
بازگو نمودن درس حفظى
بازگو کردن
بازگو کننده
بازگو گر
بازگوى خبر
بازگوى داستان
بازگوگر
بازگیرى
بازیابى
بازیابى اطلاعات
بازیابى داده ها
بازیابى کاذب
بازیافت
بازیافت نکردنى
بازیافتن
بازیافتنى
بازیچه
بازیچه اى که از جناق مرغ درست مى کنند
بازیچه قرار دادن
بازیچه کوچک
بازیکن
بازیکن خط جلو
بازیکن خط حمله
بازیکن سابقه دار
بازیکن میانه
بازیکن میدان فوتبال و غیره
بازیکن ورزشى
بازیکنى که توپ را مى زند
بازیگر
بازیگر تراژدى
بازیگر خانه
بازیگر زن
بازیگر شیرین کار
بازیگر عمده
بازیگر نقابدار ایام نوئل
بازیگر نمایش صامت
بازیگران داستان
بازیگران نمایشنامه
بازیگرى
بازیگوش
باستان جو
باستان شناس
باستان شناسى
باستان شناسى زمین
باستانى
باستیون
باسرور
باسمه
باسمه زنى
باسمه چوبى
باسمه کار چوب
باسمه کارى با چوب
باسنج نواختن
باسنجاق آراستن
باسنجاق سینه مزین کردن
باسنجاق محکم کردن
باسواد
باسیل
باسیل هاى زنجیرى و پیوسته
باش
باشدت بیرون انداختن
باشدت تمام
باشدت حرکت یا عمل کردن
باشدت زدن
باشدت کم
باشرف
باشرف بودن رک و راست
باشلق
باشلق دار
باشلق مانند
باشلق یا کلاه شنل
باشلق یا کلاه مخصوص کشیشان
باشلى
باشلیه
باشوره پوشاندن
باشکوه
باشکوه و جلال
باشکیب
باشگاه
باشگاه سربازان
باشگاه سوار کاران
باشگاه هندیها
باشگاه ورزشى
باشگاه ورزشى و تفریحى
باشگاه گلف بازان
باصرار وادار کردن
باصرفه
باصرفه جویى یا دقت به کار بردن
باصره
باصره اى
باصطلاح
باصفا
باصورت برافروخته از غضب و خشم
باض میوه
باضافه
باضربت بزمین کوبیدن
باطراوت
باطراوت چون بهار
باطرح سفارشى
باطرى
باطرى آفتابى
باطرى خشک
باطعنه استهزاء کردن
باطل
باطل ساختن
باطل سازى
باطل شدن
باطل نشدنى
باطل و بى اثر
باطل کردن
باطل کننده
باطلاع عمومى رساندن
باطلاق
باطلق ساختن
باطله
باطن
باطن بینى
باطناب بدنبال کشیدن
باطناب بستن
باطناب در زیر کشتى کشیدن
باطنى
باطنى ساختن
باطوم یاچوب قانون پاسبان
باعث
باعث ارتعاش
باعث انجام کارى شدن
باعث انعقاد خون شدن
باعث تاخیر شدن
باعث تجزیه گویچه سرخ خون شدن
باعث تحریک و عصبانیت شدن
باعث شدن
باعث وقفه در تکلم شدن
باعث چرخش شدن
باعجله
باعجله ترک کردن
باعجله رفتن
باعجله پیش رفتن
باعجله کارى را انجام دادن
باعرف و عادت و سنت وفق دادن
باعزم
باعصاى خیزران تنبیه کردن
باعظمت
باعقب کشتى تصادم کردن
باعلى درجه
باغ
باغ تفرجگاه
باغ سیب هاى طلایى
باغ عدن
باغ مخصوص سبزیکارى
باغ ملى
باغ میوه
باغ وحش
باغ چایکارى
باغ کودک
باغبان
باغبان تاکستان
باغبان درختان مو
باغبانى
باغبانى علمى
باغبانى کردن
باغدار
باغراه
باغضب حرف زدن
باغى
باغچه
باغچه اى که با سنگ تزیین شده
باغچه گل سرخ
باغچه گلکارى
بافت
بافت آوندى
بافت اصلى
بافت بردارى
بافت بنیادى
بافت تورى سیمى
بافت خانگى
بافت خوارى
بافت زنبورى
بافت ساده
بافت ساز
بافت سازى
بافت سخت سلولى
بافت سلولى
بافت شناسى
بافت لانه زنبورى
بافت لیفى
بافت مردگى
بافت میهنى
بافت نمدى
بافت نگاهدارنده اعصاب
بافت هادى
بافت هاى نرم و شل
بافت همبند جاى زخم
بافت همبند و مشبک
بافت پوششى شدن
بافت چربى
بافت چوب پنبه اى
بافت چوب پنبه درخت بلوط
بافت چوبى
بافت کلانشیم
بافت یا نسج
بافتن
بافتن و از کار در آوردن
بافتن گیسو
بافتنى
بافته
بافته شده
بافراط
بافلز کار کردن
بافنده
بافنده صندلى حصیرى
بافه
بافه ردن
بافهم
بافوت خاموش کردن
بافکر
بافکر باز و درست
باقاشق غذا دادن
باقاعده
باقدم تند رفتن
باقرقره
باقرقره اى که پرهاى چین چین دارد
باقرقره سیاه
باقرقره سیاه ماده
باقرقره سیاه نر
باقرقره شن زار
باقطب نماتعیین
باقلا
باقلائیان و لوبیائیان
باقلایى
باقلم مو رنگ کردن
باقوت
باقوت تلفظ شده
باقوت تلفظ کردن
باقوه مکانیکى شکستن
باقى
باقى بودن
باقى دار
باقى ماندن
باقى مانده
باقى نگهداشتن
باقى کار
باقى گذاردن
باقید و بند بسته شده
باقیماندن
باقیمانده
باقیمانده غذا
بال
بال بال
بال بال زدن
بال بال زننده
بال جلو
بال جناح
بال دادن
بال زدن به طرف پایین
بال زنى دسته جمعى
بال مانند
بال ماهى
بال و پر زدن مرغ به هم زدن
بال و پر زن
بال و پر زنى
بال کوچک
بالا
بالا آمدن
بالا آوردن
بالا آوردن بازو تا بالاى شانه
بالا انداختن
بالا انداختن شانه
بالا بر
بالا بردن
بالا بردن قیمت
بالا بردن یا ترقى دادن
بالا بردن یا پایین آوردن
بالا برده
بالا برنده
بالا برنده فشار خون
بالا جستن
بالا رتبه
بالا رفتن
بالا رفتنى
بالا رفتگى
بالا رونده
بالا زدن
بالا زدگى
بالا فشردنى
بالا قرار گرفتن
بالا قرار گرفتنى
بالا و پایین
بالا و پایین انداختن
بالا و پایین رفتن
بالا و پایین پریدن
بالا پریدن و قوز کردن
بالا پوش
بالا کشیدن
بالا گذر
بالا گفته
بالابر
بالابرى
بالابرى مقام خود
بالاتر
بالاتر از این
بالاتر بودن
بالاتر زدن
بالاترین
بالاترین بادبان
بالاترین درجه
بالاترین شکوب دکل کشتى
بالاترین قسمت
بالاترین قسمت آگهى سینما
بالاترین مقام
بالاترین موفقیت
بالاترین نقطه
بالاترین نقطه آسمان
بالاتنه
بالاتنه کوتاه دکمه دار نظامى
بالاخانه
بالاخره
بالارتبه
بالارو
بالارود
بالاروى
بالازنى
بالاست
بالاسرى
بالاسو
بالالایکا یک نوع آلت موسیقى شبیه گیتار
بالانس
بالانویس
بالاى
بالاى بلندى
بالاى تپه
بالاى رودخانه
بالاى سر
بالاى شهر
بالاى شکم
بالاى محلى نوشتن
بالاى منبر رفتن
بالاى هر چیزى
بالاپوش
بالاپوش بچگانه
بالاپوش راهبان
بالاک جلا دادن
بالاگیرى
بالایه اى از رنگ کدر کردن
بالایه پر کردن
بالایى
بالباس تمام رسمى
بالبداهه
بالبداهه حرف زدن
بالبداهه ساختن
بالبداهه گفتن
بالبداهه گفتن و یا ساختن
بالبداهه گویى
بالت
بالت یا نمایش بین پرده هاى نمایش
بالدار
بالدار کردن
بالسشتک زخم بندى
بالش
بالش زیر زانویى
بالش وار قرار گرفتن
بالشتک
بالشتک ساقه گیاه
بالشتک یا کیسه کوچکى که در آن عطر خوشبو مى ریزند و در لباس مى گذارند
بالشتکى
بالعکس
بالعکس کردن
بالغ
بالغ بر
بالغ شدن
بالغ شدن بر
بالغ و رشید
بالغات بیان کردن
بالغو
بالفعل
بالقوه
بالماسکه
بالن
بالن یا نهنگ دندان دار
بالن یا نهنگ سواحل اقیانوس اطلس
بالنتیجه
باله
باله جلو
باله دار
باله دم ماهى
باله شنا
باله فرعى ماهى
باله موازنه در هواپیماى دوباله
بالهجه مخصوصى صحبت کردن
بالون
بالون اکتشافى
بالچه
بالکن
بالکن جایگاه مخصوص
بالکنت حرف زدن
بالکنت گفتن
بالیت و لعل
بالیدن
بالین
بالینى
بام
بام خانه
بام غلتان
باماده رنگى رنگ کردن
باماشین تحریر نوشتن
باماله پاک کردن
بامان حق
بامانت سپردن
بامبول
بامبول زدن
بامبول زن
بامته تونل زدن
بامته سوراخ کردن
بامثال روشن ساختن
بامثال فهمانیدن
بامثال و نمونه نشان دادن
بامحبت
بامداد
بامدادى
بامروت
بامزه
بامشت حمله کردن
بامشت زدن
بامشت گرفتن
بامشمع پوشاندن
بامگس کش زدن
بامیا
بامیخ پرچ به هم متصل کردن
بامیخ پرچ محکم کردن
بامیخ کوبیدن
بامید دیدار
بامیل
بامیل سرکج بافتن
بامیه
بامیه شامى
بان
باناله سخن گفتن
بانام مستعار
بانجو
باند
باند براى دست
باند بسامد
باند جانبى
باند فرودگاه
باند نگهبان
باند یا بانداژ
باندرول
بانرمى و ملایمت بفروش رساندن
بانشاط
بانطرف
بانظر مساعد مورد بحث قرار دادن
بانعش کش بردن
بانعل یالگد اسب مجروح شدن
بانقره اندودن
بانمکى
بانو
بانو منش
بانوا
بانوار بستن
بانوار یا قیطان بستن
بانوان
بانوج
بانور چراغ کار کردن
بانووار
بانوى ارجمند
بانوى اشرافى
بانوى بارون
بانوى حاکم قلعه
بانوى خانه
بانوى دوک
بانوى صاحبخانه
بانوى عضو کنگره آمریکا
بانوى فروشنده
بانوى محترمه
بانوى محترمه ملازم عروس
بانوى معرفى کننده ناطق سر میز غذا
بانوى من
بانوى و یک نت
بانوى کشیش بخش
بانوک سوراخ کردن
بانوک پا
بانوک پا راه رفتن
بانویى
بانویى که در نمایشات نقش فضول باشى و دسیسه کار را بازى مى کند
بانى
بانى خیر
بانى شدن
بانى چیزى شدن
بانک
بانک استان
بانک جمع آورى خون
بانک داده ها
بانک دار
بانک دولتى
بانک پس انداز
بانکدار
بانکدارى
بانکدارى کردن
بانکى که امانات و سپرده ها را نیز نگه مى دارد
بانگ
بانگ بازرگانى
بانگ خدا حافظى
بانگ خروس
بانگ زدن
بانگو
باهمى
باهنر
باهنگ در آوردن
باهنگ صدا
باهنگ موزون درآوردن
باهو
باهوش
باواگن برقى حمل کردن
باواگن رفتن
باوجد
باودام
باور
باور نداشتن
باور نکردن
باور نکردنى
باور کردن
باور کردنى
باور کردنى و معقول بودن
باور کننده
باوضع نا مرغوب
باوفا
باوقار
باوقار ساختگى
باک داشتن
باکارا
باکترى
باکترى اوره
باکترى خوار
باکترى خوارى
باکترى شناسى
باکترى هاى میله اى شکل که تولید هاگ مى کنند
باکترى کش
باکره
باکره مانده
بایا
باید
باید و شاید
بایر
بایر گذاشته
بایست
بایستن
بایسته
بایسته کردن
بایستى
بایستگى
بایش
بایشان
بایع
بایکال
بایکوت
بایگان
بایگانى
بایگانى راکد
بایگانى شدنى
بایگانى کردن
ببازى گرفتن
ببر
ببر صفت
ببر ماده
ببزار
ببندر آوردن
ببین
بت
بت ساختن
بت سازى
بت شکن
بت شکنى
بت هاى خانگى
بت پرست
بت چینى
بت یا تصویر
بتا
بتاخت رفتن
بتاخیر افتادن
بتاخیر انداختن
بتاخیر انداختنى
بتاریخ ماقبل نوشتن
بتازگى
بتحقیق
بتدریج
بتدریج با رنگ دیگر آمیختن
بتدریج تغییر یافتن
بتدریج محو و ناپدید شدن
بتدریج و به طور غیر محسوس تغییر رنگ دادن
بترتیب
بترتیب تاریخى
بترتیب خرید وارد دفتر و ثبت کردن
بترتیب ستونى
بترتیب عکس ورود
بترتیب مخصوص خود
بترتیب ورود
بترتیب وقوع
بتساوى
بتصرف آوردن
بتصویب رساندن
بتعویق انداختن
بتفصیل
بتفصیل بیان کردن
بتفصیل شرح دادن
بتفصیل گفتن
بتقلید
بتلخى
بتناسب
بتناوب کار کردن
بتندى
بتندى افتادن یازدن
بته
بته ابوحدار
بته شاهدانه
بتواتر رساندن
بتوان دوم بردن
بتوان رساندن
بتوسط
بتون
بتون آرمه
بتون مسلح
بتونه
بتونه سربى
بتونه نقاشى
بتونه کار
بتونه کار شیشه
بتونه کارى
بتونه کارى کردن
بتونه کردن
بتونه گیرى کردن
بتونه یا آسترى رنگ
بتکده
بثورات
بثورات فلسى پوست سر
بثورات چرکى پوست
بجا
بجا آوردن
بجاده
بجانب فضا
بجایى نرسیدن
بجث در امور اخلاقى
بجز
بجز این که
بجسمى که به وسیله جریان برق فاسد یا تحلیلى مى گردد
بحالت آماده باش درآمدن یا درآوردن
بحالت انقباض دائم در آوردن
بحالت تعلیق درآوردن
بحالت صف درآوردن
بحالت صلح درآوردن
بحالت طبیعى
بحالت عمودى
بحالت مالت درآوردن
بحالت موازنه درآوردن
بحباله نکاح در آوردن
بحبوحه مصرف
بحث
بحث اکتشافى
بحث جزیى
بحث علمى عصب شناسى
بحث ناپذیرى
بحث هاى قدیمى را دوباره به صورت جدیدى مطرح کردن
بحث هسته اتمى
بحث و اقبال
بحث و جدل
بحث و جدل کردن
بحث و جدلى
بحث کردن
بحثى
بحد اشباع رسیده
بحد اعلى رساندن
بحد اعلى رسیدن
بحد افراط
بحد افراط رساندن
بحد افراط مشروب نوشیدن
بحد اکثر ارتفاع رسیدن
بحد بلوغ یا رشد رساندن
بحد زیاد
بحد پرستش دوست داشتن
بحر
بحر العلوم
بحر خزر
بحر پیما
بحران
بحران اقتصادى
بحرانى
بحرى
بحرین
بحریه
بحق دانستن
بحقیقت
بخار
بخار آب
بخار آفتاب
بخار آلود
بخار از دهان خارج کردن
بخار بد بو
بخار دادن
بخار دهان
بخار سازى
بخار شدن
بخار شدنى
بخار شونده
بخار مانند
بخار مهلک و متعفنى که از زمین بلند مى شود
بخار پس دادن
بخار کردن
بخار یادمه مسموم کننده
بخار یاگاز معده
بخارج برگرداندن دست
بخارج تراوش کننده
بخارج ریختن
بخارج پخش کننده
بخارج پرتاب کردن
بخاردار
بخارزا
بخارساز
بخارسنج
بخارشو
بخاروار
بخارى
بخارى اختراعى فرانکلین
بخارى تو دیوارى
بخارى مخصوص گرم کردن فضاى آزاد
بخارى پنجره اى
بخاطر
بخاطر آوردن
بخاطر خطور کردن
بخاطر داشتن
بخاطر سپارى
بخاطر سپردن
بخاطر چه
بخانه برگشتن
بخانه جدید رفتن
بخانه دستبرد زدن
بخت
بخت آزمایى
بخت آزمایى کردن
بخت بد
بخت برگشته
بختانه
بختک
بختیار
بخد بازنشستگى رسیده
بخدمت خاتمه دادن
بخرج
بخش
بخش آخر
بخش آخر هر چیز
بخش آخر کتاب یا مقاله
بخش اولیه یک طبقه
بخش بخش
بخش به تناسب
بخش تحتانى
بخش جانبى
بخش خارجى یاخته
بخش خصوصى
بخش داده ها
بخش دولتى
بخش سوم داستان هاى باستانى که اوج مطلب در آن بود
بخش سوم غزل یا قصیده
بخش صد خانوارى
بخش ضعیف و نهایى بعضى از حرف هاى صدادار
بخش عمده
بخش عمومى
بخش فرعى
بخش فرعى از نوع مستقل جانور یا گیاه که افراد آن با هم اختلاط و امتزاج نموده و بخش واحد فرعى تشکیل مى دهند
بخش فرعى منطقه
بخش فعال کروماتین
بخش قسمت
بخش ناپذیر
بخش هاى کسرى اقلام تصاعدى یک جدول
بخش پذیر
بخش پهن و گردى که به چیزى آویخته یا پیش آمده باشد
بخش چهار گانه
بخش کردن
بخش کردن مجدد
بخش کمتر
بخش گفتار
بخش یا تقسیم بزرگ
بخش یا ناحیه قلمرو کشیش کلیسا
بخشایش
بخشایشگر
بخشاینده
بخشایندگى
بخشدار
بخشدارى
بخشش
بخشش پذیر
بخشنامه
بخشنامه صادر کردن
بخشنامه کردن
بخشنده
بخشنده دون
بخشندگى
بخشنودى
بخشوده از حقوق گمرکى
بخشوده از مالیات
بخشودگى
بخشى
بخشى از تماشاخانه که پشت سر نوازندگان است
بخشى از جامعه و بوم که تشکیل یک واحد فاعله در طبیعت بدهد
بخشى از رده بندى موجودات که روابط طبیعى آنها را به وسیله مطالعه خصوصیات سلولى موجودات مورد مطالعه قرار مى دهد
بخشى از روان شناسى که از راه تعقل و تفکر وضع روحى فرد را مورد مطالعه قرار مى دهد
بخشى از زیست شناسى که در باره موجودات آب شیرین بحث مى کند
بخشى از عضله یا مغز
بخشى از علم فیزیک که در باره پدیده هاى قوه جاذبه و دافعه بارهاى الکتریکى گفتگو مى نماید
بخشى از علوم الهى که مذاهب مختلفه را جزیى از یک حقیقت کل مى داند
بخشى از غذا
بخشى که به دست رسدبانى سپرده شده باشد
بخشى که شامل مواد مختلف و بدون دسته بندى باشد
بخشیاب
بخشیاب مشترک
بخشید
بخشیدن
بخشیدن به
بخشیدنى
بخشیدگى
بخشیزه
بخشیزه پذیر
بخشیزه کردن
بخشیزه گر
بخصوص
بخط قرمز نوشتن یا چاپ کردن
بخط مستقیم
بخط کردن
بخطاى خود اعتراف کردن
بخل ورزیدن
بخو
بخو زننده
بخواب رفتن
بخواب زمستانى رفتن
بخوبى
بخودى خود
بخودى خود افشانده شدن
بخودى خود ترقى کننده
بخودى خود میزان شونده
بخودپیچى
بخور
بخور خوشبو
بخور دادن
بخور دادن به
بخور سوز
بخور معطر
بخوردان
بخورسوز
بخولق
بخولق چهارپایان
بخیل
بخیلانه دادن
بخیه
بخیه اى
بخیه جراحى
بخیه دوزى بچپ و راست
بخیه زدن
بخیه زننده
بخیه زنى
بخیه زینتى
بخیه نامریى
بد
بد آب و هوا
بد آفریدن
بد آمد
بد آمدن
بد آهنگ
بد آهنگى
بد اخلاق
بد اخلاقى
بد اخم
بد اخمى کردن
بد اداره کردن
بد استعمال کردن
بد استقبال کردن
بد اصل
بد انجام دادن
بد اندیش
بد بازى کردن
بد بازیکن
بد بخت
بد بختانه
بد برخورد
بد به بار آمده
بد به کار بردن
بد بو
بد بودن
بد تربیت شده
بد ترجمه کردن
بد تعبیر کردن
بد تغذیه شده
بد تفسیر کردن
بد تنظیم شده
بد حساب کردن
بد خلق
بد خلقى
بد خو
بد خواندن
بد خواه
بد خوراندن
بد دانستن
بد داورى کردن
بد درست کردن
بد دهانى
بد دهن
بد دهنه
بد ذاتى
بد راهنمایى کردن
بد رفتارى
بد رفتارى کردن
بد رفتارى کردن نسبت به
بد رنگ کردن
بد روش
بد زبانى
بد ساختن
بد ساخته شده
بد سیرت
بد شانسى
بد شمردن
بد شناختن
بد شکل
بد شکل کردن
بد صدایى
بد طالع
بد طبیعت
بد طینت
بد طینتى
بد ظاهر
بد فهمانده شده
بد فهمیدن
بد فکر کردن
بد قضاوت کردن
بد قیافه
بد مزاجى
بد مزه
بد مشرب
بد منش
بد منظر
بد نام
بد نام کردن
بد نامى
بد نقل کردن
بد نمایش دادن
بد نهاد
بد نوشتن
بد هیکل
بد وانمود کردن
بد کیش
بد کیشى
بد گرداندن
بد گفتن
بد گل
بد گوار
بد گوار بودن
بد گوارى
بد گوهر
بد گویى
بد گویى کردن از
بد یمن بودن
بداختر
بداخل بافت ریختن
بداخل راه یافتن
بداخل سرایت کردن
بداخل کشنده
بداخل کشیدن
بداخل کشیده
بداخل گرداندن
بداخلاق
بداخلاقى
بداخم
بداغ
بداغ آمریکایى
بداقبال
بدانجا
بداندیشى
بدانستگى
بدانسو
بداهتا
بداهه
بدایه
بدباطن
بدبخت
بدبختانه
بدبختى
بدبختى آور
بدبده
بدبو
بدبو کردن
بدبکار بردن
بدبین
بدبین و عیبجو پیرو مکتب کلبیون
بدبینى
بدتبار
بدتر
بدتر از همه
بدتر جلوه دادن
بدتر شدن
بدتر شونده
بدتر کردن
بدترى
بدترکیب
بدترکیب کردن
بدترین
بدجلوه دادن
بدجنس
بدجنسى
بدحال
بدحرفى کردن
بدخدمت کردن
بدخدمتى
بدخلق
بدخلق کردن
بدخو
بدخواه
بدخواهى
بدخواهى کردن
بدخویى
بدخیال
بدخیم
بدخیمى
بددهن
بددهنى کردن
بدذات
بدذاتى
بدر
بدراه
بدراهى
بدرجه اى که
بدرجه سرماى زیر نقطه انجماد رسیدن
بدرخت پناه بردن
بدرد خوردن
بدرستى
بدرشتى
بدرقه
بدرقه کردن
بدرود
بدرود گویى
بدرگاه خدا استغاثه کردن
بدریا
بدریا ریزى کالاى کشتى
بدریخت
بدریخت کردن
بدریختى
بدزبان
بدزبانى
بدزبانى کردن
بدزدن
بدساخت
بدسرشت
بدسگال
بدسگالى
بدشانس
بدشانسى
بدشدن
بدشکل
بدشکل کردن
بدشکلى
بدشگون
بدصدا
بدصفت
بدطالع
بدطینت
بدعت
بدعت آمیز
بدعت گذار
بدعت گذاردن
بدعت گذارنده
بدعتکار
بدعتکارى
بدعمل کردن
بدفرجام
بدفعات
بدقلقى
بدقول
بدقیافه
بدل
بدل سازى
بدل سرخک
بدل شانکر
بدل چینى
بدل کره
بدل گرفتن
بدلى
بدلگام
بدلیل آن
بدمزاجى
بدمزه
بدمنظر
بدمینتون
بدن
بدن خارش
بدن خراش
بدنام
بدنام ترین
بدنام رسوا
بدنام سازى
بدنام کردن
بدنام کننده
بدنامى
بدنامى و رسوایى
بدنبال
بدنبال آمدن
بدنبال آن
بدنبال آوردن
بدنبال حرکت کردن
بدنبال غذا پوئیدن
بدنبال متخلفین قانون گشتن
بدنبال هم
بدنبال کشیدن
بدنقشى
بدنما
بدنما کردن
بدنه
بدنه حلقه
بدنه ساختمان
بدنه ستون
بدنه هواپیما
بدنه ى هواپیما
بدنه چوبى زین
بدنه کشتى
بدنه گیاه
بدنهاد
بدنهادى
بدنى
بدنگرى
بده
بدهى
بدهى پس افتاده
بدهکار
بدهکار بودن
بدهکار کردن
بدهکارى
بدهیکل
بدورد
بدون
بدون آداب
بدون آلودگى
بدون آلیاژ
بدون آمادگى قبلى اجرا کردن
بدون آمد و رفت
بدون ابر
بدون ابهام
بدون اثاثیه
بدون اجازه ناشر یا صاحب حق طبع چاپ کردن
بدون احتیاج به استفاده از زبان
بدون احتیاط
بدون احساس مسئولیت اخلاقى
بدون احساسات
بدون ارتفاع
بدون ارج
بدون ارزش واقعى
بدون استحقاق
بدون استخوان پشت
بدون اسلوب
بدون اشکال
بدون اشکال بودن
بدون اضطراب
بدون اطلاع
بدون امضاء
بدون امید
بدون انحراف
بدون انشعاب
بدون انعکاس
بدون ایمنى
بدون بازتاب
بدون بازگشت به صفر
بدون بال
بدون برد در دور مسابقه
بدون بند یا مفصل
بدون بهانه
بدون بیم
بدون تبعیض
بدون تبعیض یا طرفدارى
بدون تر شدن پا
بدون ترخیم
بدون تردید
بدون تردید راى
بدون ترس
بدون ترقى
بدون تصمیم قضایى
بدون تصنع
بدون تعادل کردن
بدون تعجب و تشویش
بدون تقاضا چیزى را مطرح کردن
بدون تقسیم بندى
بدون تلافى یا عمل متقابل
بدون تنه
بدون ته
بدون تهیه
بدون توجه
بدون توضیح
بدون توقف
بدون جاده
بدون جام یا پوشش گل
بدون جانبدارى
بدون جزر و مد
بدون جستجو
بدون جنگ
بدون حرف ربط
بدون حرف عطف
بدون حرکت
بدون حفره ى بدن
بدون حق وارد شدن
بدون خاک
بدون خرابى
بدون خود خواهى
بدون خونریزى
بدون در نظر گرفتن
بدون درز
بدون درز کردن
بدون دریچه
بدون دریچه تنظیم
بدون دسترسى
بدون دندان جلو
بدون دندانه
بدون دگردیسى
بدون رابطه
بدون راى
بدون راى و عقیده
بدون راى کافى
بدون رسیدگى قضاوت کردن
بدون رطوبت
بدون رویداد مهم
بدون زرق و برق
بدون زنندگى
بدون ساختمان مشخص
بدون سازمان
بدون ساقه
بدون سایه
بدون سایه رنگ
بدون ستون فقرات
بدون سرآغاز
بدون سرانجام و سرآغاز
بدون سرب
بدون سرمایه
بدون سرپوش
بدون سعه نظر
بدون سود
بدون سوپاپ
بدون سیم
بدون سیما یا جنبه بخصوص
بدون شدت
بدون شرط
بدون شرم
بدون شعبه
بدون شناسایى
بدون شپش کردن
بدون شک
بدون شکل منظم هندسى
بدون صافکارى و اتو کشى خشک کردن
بدون صدا ادا کردن
بدون صراحت لهجه
بدون صف آرایى
بدون صمغ کردن
بدون صمیمیت
بدون ضربت
بدون علامت
بدون علت معین
بدون علف هرزه
بدون عمر معینى
بدون عمل
بدون عمل جنسى
بدون عنوان
بدون عیال
بدون فعالیت
بدون فنر
بدون قاعده
بدون قطب کردن
بدون قوه ارتجاعى
بدون قید و شرط
بدون قیلوس
بدون لب
بدون لوله یا نى یا پیپ
بدون مباحثه
بدون مبادى آداب
بدون محاکمه مجازات کردن یا کشتن
بدون مد
بدون مراعات
بدون مزه
بدون مستاجر
بدون مصاحب
بدون مطالعه قبلى خواندن
بدون معده ى حقیقى یا دستگاه هاضمه
بدون معطلى
بدون مقدمه
بدون مقدمه صحبت کردن
بدون ملتزمین رکاب
بدون مناقشه
بدون مواد آهنى
بدون مواد خارجى
بدون موج
بدون موسیقى
بدون میوه
بدون نسبت
بدون نشانه
بدون نشانه ى مرض
بدون نقطه اتکاء
بدون نوسان صدا
بدون نگرانى
بدون نیاز به تمبر زدن
بدون نیترات کردن
بدون نیم پرده ى میان آهنگ
بدون هجایى
بدون هدف
بدون هدیه
بدون هزینه حمل تا روى وسیله نقلیه
بدون هماهنگى
بدون همراه
بدون هموقتى
بدون هیدروژن کردن
بدون واکنش
بدون وسایل ارتباط
بدون وسایل راحتى
بدون وقفه
بدون پس انداز ماندن
بدون پنجه
بدون پوشش
بدون کاسه ى سر
بدون کره و اجبار
بدون کرک
بدون کشش
بدون کلاه
بدون کوشش
بدون کپسول
بدون کیلوس
بدون گاز کردن
بدون گوشت و شیر
بدون یخ کردن
بدوى
بدویت
بدى
بدى مطلق
بدى هر چیزى بسته به درجه سودمندى آن براى عامه مردم است
بدى گوارش
بدچشم
بدکار
بدکار بردن
بدکار کردن
بدکاره
بدکارى
بدکارگى
بدکردارى
بدکند
بدگل
بدگمان
بدگمان شدن از
بدگمان نسبت به درستى و نیکوکارى بشر
بدگمانى
بدگهر
بدگو
بدگوار
بدگوارى
بدگویانه
بدگویى
بدگویى کردن
بدگویى کردن از
بدیع
بدیعى
بدیمن
بدین تازه اى وارد شدن یا کردن
بدین تازه اى وارد کردن
بدین دلیل
بدین سو
بدین طرف
بدین معنى که
بدین وسیله
بدین گونه
بدینسان
بدینسو
بدیهه سازى
بدیهه گویى
بدیهى
بدیهى است
بدیهى است که
بدیهى بودن
بدیهى شمردن
بدیهى شمرده
بدیهیات
بدیهیت
بدیوار زدن
بدیگرى واگذار کردن
بذر
بذر افشان
بذر البنج
بذر برهنه
بذر خوار
بذر مانند
بذر کارى
بذر کتان
بذر گیاه
بذردار
بذرها و دانه هاى روغنى
بذرى
بذرپاش
بذرک
بذرکار
بذل
بذل مساعى
بذل مساعى کردن
بذله
بذله گو
بذله گویى
بذکاوت
بر
بر آمد
بر آمده
بر آمدگى
بر آن
بر آن بودن
بر آن داشتن
بر آورد کردن
بر آوردن
بر آیند
بر افراشتن
بر افروختن
بر افروخته
بر انداختن
بر انگیختن
بر انگیزش
بر این
بر باد رفته
بر جسته ساختن
بر جسته کارى
بر جسته کردن
بر حسب
بر حسب لزوم
بر حق
بر حق بودن
بر خلاف اصول طبیعت
بر خلاف قانون اساسى
بر خوابش
بر خوابیدن
بر خیزش
بر روى
بر روى خود نیاوردن
بر روى سطح پخش کردن
بر روى نقشه نشان دادن
بر روى پایه نشاندن
بر زبان آوردن
بر زدن
بر زننده
بر سر شهوت آوردن
بر سر غیرت آوردن
بر سر میل آوردن
بر سر چیزى پریدن
بر سر گذاشتن
بر سرعت افزودن
بر سندان کوبیدن
بر شناختگر
بر ضد
بر ضد آماس عصب
بر ضد بیمارى تلقیح شدن
بر طبق
بر طبق آن
بر طرف نشدنى
بر فراز
بر له
بر مبناى کامپیوتر
بر مشکلات فائق آمدن
بر نگرداندنى
بر نگشتنى
بر هم خوردگى
بر هم زدن
بر هم زدن پلک چشم
بر هم نهادن
بر وفق
بر پا کردن
بر پایه یا اساس صحیح
بر چوب آویختن
بر چین و چروک
بر کرسى نشستن
بر کسى نظارت کردن
بر کنار کردن
بر گرداندن
بر گرداننده
برآرایى
برآشام
برآشامش
برآشفتن
برآشفته
برآشفتگى
برآمد
برآمدن
برآمده
برآمده بودن
برآمدگى
برآمدگى استخوان
برآمدگى اى که در محل التیام زخم پدید مى آید
برآمدگى بینى
برآمدگى تیز
برآمدگى جناق سینه
برآمدگى دار
برآمدگى داشتن
برآمدگى در سطح صاف
برآمدگى دندان آسیاب
برآمدگى روى پوست انسان یا گیاه
برآمدگى زمین در مرداب
برآمدگى زمین یا سنگفرش که در اثر یخ زدن ایجاد مى گردد
برآمدگى زگیل مانند
برآمدگى ساق پاى اسب
برآمدگى قسمت غضروفى خارج گوش
برآمدگى لبه طبقات سنگ
برآمدگى مانند
برآمدگى نوک دار
برآمدگى پایه ستون و امثال آن
برآمدگى پیشانى میان دو ابرو
برآمدگى چین خورده مغز
برآمدگى کف دست
برآمدگى کوچک
برآمدگى گرد
برآمدگى یا گره گیاه
برآمدگى یاگره کوچک
برآهنگ
برآورد
برآورد کردن
برآورد کردنى
برآورد کننده
برآوردن
برآیند
برآینده
برائت
برائت ذمه
برائت کردن
برابر
برابر بودن
برابر بودن با
برابر سازى
برابر شدن با
برابر پاى
برابر کردن
برابر کردنى
برابر کننده
برابر کننده تاخیر
برابر کننده فاز
برابر کننده میرایى
برابر گرفتن
برابر یک عمر
برابرى
برابرى جستن با
برابرى در حقوق سیاسى
برابرى دروزن
برابرى سیاسى
برابرى عددى اتمى
برابرى کردن
برابرى کردن با
برات
برات بانک
برات را نزول کردن
برات سفید مهر
برات قبولى
برات مدت دار
برات مسافرت
برات کش
برات کشى
برات گیر
برادر
برادر بزرگتر
برادر خوانده
برادر زن
برادر شوهر
برادر ناتنى
برادر هم خون
برادر وار
برادر کش
برادر یا خواهر
برادران
برادرانه
برادروار
برادرى
برادرى دادن
برادرى کردن
برادرکشى
براده
براده فولاد براى صیقل دادن یا پاک کردن ظروف
براز
برازش
برازنده
برازندگى
برازى
برازید
برازیدن
براساس قیمت تجارتى
براستى
برافراشتن
برافراشته
برافروختن
برافروخته
برافروختگى
برافروزنده
براق
براق شدن
براق کردن
براقى
بران
برانداختن
برانداختگى
برانداز
برانداز کردن
براندازى
براندازگر
برانکار
برانکار یا تخت مخصوص حمل مریض
برانکار یا چاچوبى که بیماران را با آن حمل مى کنند
برانگاشت
برانگاشتن
برانگاشتى
برانگل
برانگیختن
برانگیختنى
برانگیخته
برانگیزاندن
برانگیزنده
برانگیزنده احساسات
براورد
براورد کردن
براوو
براى
براى آن
براى آن که
براى آینده نگاه داشتن
براى ارتش برداشتن
براى استفاده آماده کردن
براى امر مقدسى تخصیص دادن
براى امرار معاش نویسندگى یا کارهاى هنرى مبتذل کردن
براى این که
براى بیان تعجب فراوان به کار مى رود
براى تشکیل جلسه و شورا یا کمیسیون دعوت کردن
براى تمام صداها و سازها
براى تمام عمر
براى جمع آورى آراء فعالیت کردن
براى خود برداشتن
براى دومین بار بدین یا آیینى گرویدن
براى سربازى گرفتن
براى سودجویى بحث کردن
براى فروش
براى ما
براى مثال
براى مصرف تامین کردن
براى نخستین بار باز کردن
براى نشان دادن بى تابى
براى نشان دادن بیزارى
براى نقش خود مناسب نبودن
براى هدف معین به کار رفته
براى هر
براى هر شخص
براى همیشه
براى همیشه ترک گفتن
براى پوشیدن زنان از دیدار مردان بویژه در هند
براى پول خود را پست کردن
براى پیوستن هجاهاى جدا شده از یکدیگر در آخر سطر
براى چه
براى چیزى بى تاب شدن
براى چیزى لابه و استغاثه کردن
براى گذراندن لایحه اى سخنرانى و تبلیغات کردن
براى یدکى نگاه داشتن
براى یک نفر
براکت
برب هاى چیزى افزودن
برباد دادن
برباد رفتنى
بربادرفتن
بربادرفته
برباس
بربالش گذاردن
بربر
بربرى
بربریت
بربست
بربستى
بربط
بربطى
برتخت سلطنت نشاندن
برتخت نشانى
برتخت نشستن
برتر
برتر از
برتر از انسان
برتر از قیاس
برتر بودن
برتر یا مهمتر بودن
برترى
برترى جستن
برترى جستن بر
برترى دادن
برترى داشتن بر
برترى یافتن
برترى یافتن بر
برترین
برتن
برتن کردن
برتنى
برتى جستن بر
برج
برج اسد
برج اسد که پنجمین صورت فلکى منطقه البروج است
برج بلند و طبقه ى هرمى شکل پلکان دار
برج بودایى
برج ثور
برج جدى
برج جوزا
برج حمل
برج حمل که به شکل قوچى تصویر مى شود
برج حوت
برج دلو
برج دیده بانى
برج سرطان
برج سنبله
برج عاج
برج عقرب
برج فانوس دریایى
برج متحرک
برج مخزن آب
برج مراقبت
برج میزان
برج ناقوس کلیسا
برج نظارت
برج نگهبانى
برج هشتم
برج و با روى قلعه ى شهر
برج و بارو
برج و بارو ساختن
برج و بارو سازى
برج چاه کنى
برج کلیسا
برج کوچک
برج گردان
برجسته
برجسته بودن
برجسته بین
برجسته بینى
برجسته نبودن در جنس
برجسته نما کردن
برجسته نما یا حکاکى برجسته
برجسته نمودن
برجسته کارى
برجسته کارى درجواهر و سنگ هاى قیمتى
برجسته کردن
برجسته کوتاه
برجسته یا حباب دار
برجستگى
برجستگى استخوان فک که حفره هاى دندانها بر آن قرار دارد
برجستگى باریک و طویلى که از رسوب سنگ ریزه یا شن درضمن جریان آب یخچال ایجاد مى گردد
برجستگى داشتن
برجستگى روى استخوان
برجستگى قدامى سلول جنسى نر
برجستگى و زائده ى غیر طبیعى ناف
برجستگى یا زگیل
برجیس
برحجم افزودن
برحذر بودن
برحذر دارنده
برحذر داشتن
برحسب
برحسب تصادف
برحسب درصد
برحسب شماره تن
برحسب عادت
برحسب لیره
برحسب نسبت معین
برخاست
برخاستن
برخاسته
برخلاف
برخلاف اصول پارلمانى
برخلاف مشروطیت
برخلاف مقررات شکار صید کردن
برخلاف میل
برخه
برخه شمار
برخه مشترک
برخه نام
برخه کار
برخه کارى
برخه کردن
برخود تحمیل شده
برخورد
برخورد هموار کردن
برخورد کردن
برخورد کردن به پهلوى چیزى
برخورد کننده
برخوردار شدن
برخوردار شدن از
برخوردارى
برخوردگاه
برخوردگاه دو خیابان
برخورنده
برخى
برخى از
برخیزش
برخیزنده
برد
بردار
بردار ثابت
بردار حالت
بردار رمز
بردار شعاعى
بردار نیرو
برداشت
برداشت کردن
برداشت کننده محصول
برداشتن
برداشتن اطلاعات از جاى دیگر و اعمال در کامپیوتر
برداشتن حاشیه از
برداشتن رمز
برداشتن زائده آپاندیس یا آویزه
برداشتن قسمتى از یک عضو
برداشتن مانع
برداشتنى
برداشته نشدنى
بردبار
بردبارى
بردبارى کردن دربرابر
بردست
بردن
بردن جریان
برده
برده بدون مزد و اجرت
برده دار
برده دارى
برده شده
برده فروش
برده فروشى
بردى
بردگى
بردید
بررسى
بررسى اصل و فرع
بررسى اعتبار
بررسى افزونگى
بررسى توازن
بررسى توازن زوج
بررسى توازن فرد
بررسى توام
بررسى توکار
بررسى در ساختمان درونى فلزات
بررسى دست نوشته براى تعیین اصالت آن
بررسى دقیق
بررسى دقیق احساسات و انگیزه هاى خود
بررسى سازگارى
بررسى سرریزى
بررسى سیستم
بررسى ماشین
بررسى متقابل
بررسى مرزى
بررسى معقول بودن
بررسى موردى
بررسى موضعى
بررسى و جمع آورى تخم پرندگان
بررسى کردن
برز
برز شناس
برز شناسى
برزخ
برزخ یا عالم ظلمات
برزخى
برزدن
برزمین افکندن
برزمین خوردن چوگان گلف
برزمین گستر
برزن
برزگ اندازه
برزگ شدن
برزگر
برزگرى
برزگرى فلاکت بار
برزیدن
برزیستن
برزیستى
برزیستگر
برزیل
برس لوله
برس موى سر
برس یا ماهوت پاکن مخصوص بدن
برسام
برسامه
برسامى
برسرلج آوردن
برسمیت شناختن
برسمیت نشناختن
برش
برش استخوان و جدا کردن و خارج کردن قسمتى از استخوان
برش دادن
برش دادن چوب به صورت ورقه نازکى براى آزمایش میکروسکپى
برش روزنامه
برش زیرین
برش سیب زمینى سرخ کردن
برش عرضى کردن
برش عمودى
برش قسمتى از مغز
برش متقاطع
برش مثانه براى خروج سنگ
برش ناى
برش هاى سیب زمینى را در روغن سرخ کردن
برش و قطع لوزه
برش چوب
برش گوشت
برش یا مقطع عرضى
برشتن
برشته شدن
برشته کردن
برشته کننده
برشمردن
برشناخت کردن
برشناختى
برشگاه
برصحنه آورى
برصلیب آویختن
برطانى
برطبق
برطبق سال هجرى
برطرف سازى
برطرف نکردنى
برطرف کردن
برطرف کردنى
برطرف کننده
برطرف کننده بوى بد
برعلیه
برعکس
برف
برف آبکى
برف آمدن
برف باد آورد
برف باد آورده
برف باریدن
برف توده
برف تگرگى
برف دانه
برف روب
برف رود
برف رود شناسى
برف روفتن
برف ریزه
برف و باران
برف و بورانى
برف پاک کن
برف کلاه
برف کور
برف کورى
برف یا غبار باد آورده
برفاب
برفى
برفک
برفک زدن تلویزیون
برفکى
برق
برق آسا
برق انداختن
برق بند
برق تولید شده ارز آب یا بخار
برق جناغى
برق درمانى
برق دهنده
برق رسانى
برق زدن
برق زدن یا تکان تکان خوردن
برق زده کردن
برق زن
برق زننده
برق زنى
برق سنج
برق مالشى
برق موجى از هوا
برق نما
برق نگارى
برق وصل کردن
برق پیچا پیچ یا شکسته
برق چشم
برق گرفتگى
برق گیر
برق یاب
برق یک فاز
برقرار
برقرار داشتن
برقرار کردن
برقرارى
برقو
برقوزن
برقى
برلوح نوشتن
برلیان
برم
برمادگى
برمحور خود گردیدن
برملا
برمه اى
برمور
برنا
برناس
برنامه
برنامه آزماینده
برنامه آموزشى
برنامه اجرایى
برنامه اصلى
برنامه اى
برنامه باز گذشتى
برنامه بدون حلقه
برنامه بهینه
برنامه تحصیلى
برنامه تشخیصى
برنامه تفسیرى
برنامه تلویزیونى
برنامه تلویزیونى ترتیب دادن
برنامه تلویزیونى پخش کردن
برنامه تهیه کردن
برنامه تکرارى پخش کردن
برنامه جابجاپذیر
برنامه حرکت قطار
برنامه خدماتى
برنامه دار
برنامه دار کردن
برنامه دولتى داراى منافع مادى براى اشخاص تصویب کننده آن یا براى دولت
برنامه ذهنى
برنامه ریز
برنامه ریزى
برنامه ریزى خطى
برنامه ریزى شده
برنامه ریزى غیر خطى
برنامه ریزى محصولات
برنامه ریزى کردن
برنامه زا
برنامه زمانى
برنامه زمینه اى
برنامه ساعات کار
برنامه سالیانه ى عشاء ربانى
برنامه سفر
برنامه سودمند
برنامه سیستم
برنامه شبانه
برنامه شناسى
برنامه فرا خوانده
برنامه فرا خواننده
برنامه قابل استفاده مجدد
برنامه قابل باز گذشت
برنامه مبصر
برنامه مسئله اى
برنامه مقابله کننده
برنامه مقصود
برنامه مقیم
برنامه ممتاز
برنامه منبع
برنامه مکرر
برنامه ناظر
برنامه نمایش
برنامه نوشتن
برنامه نویس
برنامه نویس سیستم
برنامه نویس نسبى
برنامه نویس کاربردى
برنامه نویسى
برنامه نویسى بهینه
برنامه نویسى تدافعى
برنامه نویسى خودکار
برنامه نویسى درهم
برنامه نویسى ساخت یافته
برنامه نویسى سیستم
برنامه نویسى مطلق
برنامه نویسى نمادى
برنامه نویسى پیمانه اى
برنامه نگهداشت
برنامه هاى ورزشى رادیو و تلویزیون
برنامه هدف
برنامه همگذارى
برنامه ى عملیات
برنامه ى کار
برنامه پرداخت حقوق
برنامه پشتیبانى
برنامه پیش صحنى
برنامه پیمانه اى
برنامه کار
برنامه کار نامزدهاى انتخاباتى
برنامه کاربر
برنامه کاربردى
برنامه کامپیوترى
برنامه کاو
برنامه کتابخانه اى
برنامه گزارش
برنج
برنج آسیاب نکرده
برنج سازى
برنج مانند
برنج وحشى
برنجاسف
برنجاسف کوهى
برنجى
برنجین
برنده
برنده بازى
برنده تمام پولها
برنده جایزه
برنده غیرمترقبه
برنده مدال
برنده مسابقه
برنده پرچم
برنده گلدان جایزه در مسابقه نهایى
برنده یا درنده
برندگر
برندگى
برنز طلایى
برنزه
برنزى
برنشیت
برنفس خویش فشار وارد آورنده
برنوس
برنچوب نرم و زنده پوست درخت
برنگر
برنگرداندنى
برنگرى
برنگرى کردن
برنگشتنى
بره
بره دست آموز
بره زائیدن
بره یا گوساله و یا حیو انپروارى
برهان
برهان تراشى
برهان نمایى
برهانى
برهما
برهمن
برهمکنش
برهنه
برهنه سازى
برهنه کردن
برهنگى
برهنگى گراى
برو
بروات وصولى
بروات چاپى
بروت
برودت شناسى
برودتى
برودره دوزى
بروز
بروز دادن
بروز مرض
بروز ناگهانى
بروسلوز
بروشور
برومند
برومند شدن
برومند کردن
برون
برون بر
برون برى
برون بى نیاز
برون تراوا
برون خطى
برون رفت
برون روینده
برون زاد
برون زد
برون شامه دل
برون شامه روده ها
برون شهر
برون شهرى
برون مایه
برون مرزى
برون نشست
برون همسرى
برون پیوندى
برون کردن
برون گراى
برون گرایى
برون یابى
برون یابى کردن
برونداد
برونى
بروکسل پایتخت بلژیک
برى از اتهام
برى الذمه کردن
برى برى
برپا
برپا داشتن
برپا ماندن
برپا کردن
برپا کننده
برپایى
برپشت
برپشت اسب
برپشت حمل کردن
برپشت خم شدن یا خوابیدن
برپشت خوابى
برپشت خوابیدن
برپشت خود سوار کردن
برپشت سوار کردن
برپشت چیزى قرار گرفتن
برپوشى
برچسب
برچسب تعریف نشده
برچسب حکم
برچسب دار
برچسب درونى
برچسب زدن
برچسب زدن به
برچسب سر آمد
برچسب قیمت کالا
برچسب نوار
برچسب پرونده
برچسب پشت بند
برچسب کتاب
برچه
برچه بر
برچیدن
برچیدنى
برچیننده
برکت
برکت دادن
برکرسى یا صندلى نشاندن
برکلیم
برکمدگى
برکنار کردن
برکنارى
برکنارى از افراط و تفریط
برکندن
برکه
برگ
برگ اولیه شبیه پر
برگ برگ سازى
برگ برگ شدن
برگ برگ شده
برگ برگ کردن
برگ بزرگ و هاگ آور قارچها
برگ بندى
برگ بو
برگ بیدى
برگ تنبول
برگ توتون هندى
برگ خشک برگبو که در آشپزى به کار مى رود
برگ خشک یا نمک تاتوره
برگ خوار
برگ دادن
برگ دار
برگ درآوردن
برگ درخت
برگ درخت انجیر
برگ درختان
برگ درشت
برگ ریختن
برگ ریزان
برگ ریزان کردن
برگ زن
برگ سازى
برگ ساقه
برگ سبز
برگ سفید لاى صفحات کتابى گذاشتن
برگ شبدر
برگ شمارى
برگ شمشیرى
برگ شناور زنبق آبى
برگ عطر
برگ عوضى
برگ غار که نشان افتخار بوده است
برگ مانند
برگ نو
برگ هاى ضخیم تر و تیره تر
برگ و پوست گیاهانى که سرخ پوستان آمریکایى با تنباکو به کار مى برند
برگ وار
برگ کوچک
برگ یا علف تربچه
برگدار
برگدم
برگذار کننده
برگردان
برگردان کردن
برگردان یقه
برگرداندن
برگرداندن حکم صادره
برگرداندن پلک چشم و غیره
برگرداندنى
برگرداننده
برگردانى
برگردنده
برگریز
برگزارى جشن
برگزید
برگزیدن
برگزیدن و جدا کردن
برگزیده
برگزیده منتخب
برگزیدگى
برگزیننده
برگزینى
برگشت
برگشت به خصال نیاکان
برگشت به خوى نیاکان
برگشت به سوى درون
برگشت خون
برگشت دادن
برگشت دهنده
برگشت نا پذیر
برگشت ناپذیرى
برگشت و وقفه فعالیت حیاتى موجود
برگشت پذیر
برگشت کننده
برگشتن
برگشتن یا برگرداندن به میهن
برگشته
برگشته به طور مایل و اریب
برگشته کردن
برگشتگى
برگشتگى از دین
برگشتگى به بیرون
برگشتگى به عقب
برگمارى
برگنو
برگه
برگه دار
برگه یا قسمت آویخته
برگها
برگى
برگى شکل
برگچه
برگچه زوج
برگچه زیرگل
برگچه فرعى
برگک
بریان
بریان شدن
بریان کردن
بریانى
بریتانیا
بریتانیاى کبیر
بریتانیایى
بریدن
بریدن به قطعات کوچک
بریدن تب
بریدن سردشمن و بردن آن به عنوان غنیمت و نشانه پیروزى
بریدن عکس هاى کتاب
بریدن ناى
بریدن و انداختن
بریدن و خارج کردن
بریدنى
بریده
بریده بریده نفس کشیدن
بریده بریده کردن
بریده شدن
بریده شده
بریده نشده
بریدگى
بریدگى آجر و امثال آن براى جلوگیرى از لغزش
بریدگى گوشه
بریدگى یا شکاف جاى دکمه
بریلیم
بریلیوم و آلومینیوم به رنگ سبز روشن یا آبى
برین
بریکت
بز
بز طلیعه
بز ماده
بز مانند
بز نر
بز کوهى
بز کوهى آفریقایى
بز گر
بز یا آهوى کوهى بزرگ آفریقاى جنوبى
بزادى
بزاز
بزاق
بزاق آور
بزاق آورى
بزاق از دهان ترشح کردن
بزاق ایجاد کردن
بزاق ترشح کردن
بزاق زدن به
بزاقى
بزاقى کردن
بزانو رسیده
بزدائید
بزدار
بزدل
بزدلى
بزرخ
بزرک
بزرگ
بزرگ اندازه
بزرگ بال
بزرگ به نظر رسیدن
بزرگ تر شدن از
بزرگ جاه
بزرگ جثه
بزرگ جلوه دادن مطالب در روزنامه نگارى
بزرگ جلوه کردن
بزرگ خاندان
بزرگ خانواده
بزرگ ساز
بزرگ سازى
بزرگ شدن
بزرگ شدن عضوى بیش از حد لزوم
بزرگ شدن غده تیروئید
بزرگ شمارى خود
بزرگ شهر
بزرگ طبع
بزرگ منش
بزرگ منشى
بزرگ نما
بزرگ نمایى
بزرگ چرخه
بزرگ کردن
بزرگ کننده
بزرگان
بزرگتر
بزرگتر از اندازه
بزرگتر خانه
بزرگترى
بزرگترین
بزرگترین دایره محیط یک کره
بزرگترین شرکت بیمه انگیسى
بزرگترین قایق داخل کشتى بازرگانى
بزرگترین لرد انگلیس که به امور قضایى رسیدگى کرده و مهردار سلطنتى و مشاور مخصوص پادشاه و رئیس مجلس اعیان مى باشد
بزرگترین میمون شبیه انسان
بزرگترین و بالاترین رقم
بزرگداشت
بزرگداشتن
بزرگراه
بزرگزاده
بزرگوار
بزرگوارى
بزرگوارى و سخاوتمندى
بزرگى
بزرگى بیش از حد سر
بزرگى طبع
بزرگى عظمت و شان و اقتدار
بزرگى معنوى
بزرگى و فربهى کفل زنان
بزرگپا
بزغاله
بزق زدگى
بزم
بزم پس از شام
بزمجه
بزمى
بزمین
بزمین زدن
بزمین نشستن
بزمین نشستن هواپیما
بزمین گذاشتن
بزندان افکندن
بزندان فرستادن
بزه
بزهکار
بزهکاران را تحویل گرفتن
بزهکارانه
بزودى
بزچران
بزک
بزک کرده
بزکوهى
بزکوهى آفریقایى
بزکوهى بزرگ تبت
بزیارت رفتن
بس
بس ارز
بس بودن
بس رسانا
بس رسانایى
بس شمارى
بس شمرده
بس فرآورى
بس لایه
بس پردازى
بس کردن
بس گانى
بسا
بساحل رفتن
بسادگى
بساط
بساط کتابفروشى
بسامد
بسامد تلفیق
بسامد حدى
بسامد رادیویى
بسامد زا
بسامد زمان سنجى
بسامد زیاد
بسامد سمعى
بسامد صدایى
بسامد قطع
بسامد ماوراء زیاد
بسامد متوسط
بسامد کم
بسامه تلفنى
بسان
بساوایى
بساوند
بساک
بست
بست آهنى
بست آهنى و چرمى
بست دیوار
بست زانویى
بست زدن
بست زدن به
بست فلزى زدن
بست و بند
بست چند جمله اى
بست یا مفصل کنش کاوى
بستاب
بستار
بستاره ها خیره شدن
بستانى
بستانکار
بستر
بستر اقیانوس
بستر خاکى چمن که در اثر تخمیر و یا به وسیله دیگرى گرم شده باشد
بستر دریا
بستر دوران یخ
بستر رودخانه
بستر زایمان
بستر مرگ
بستر نهر
بستر پهن مسیر رودخانه
بستر کارتها
بسترساز
بسترى
بسترى کردن
بستن
بستن به
بستن رگ
بستن شدن
بستن نطفه
بستن و سخت شدن
بستنى
بستنى قیفى و غیره که بستنى فروش هاى دوره گرد مى فروشند
بستنى مخلوط با شربت و غیره
بستنى میوه
بستنى میوه و مغز بادام و میوه جات ایتالیایى
بستنى و مغز گردو
بستنگاه
بسته
بسته اى
بسته بند
بسته بندى
بسته بندى را گشودن
بسته بندى شده
بسته بندى کاغذ
بسته بندى کردن
بسته به بخت
بسته به هم بودن
بسته شدن
بسته شدگى
بسته لوازم
بسته پستى
بسته کاربردى
بسته کردن
بسته کوچک
بسته کوچک مواد غذایى ارتشى براى موارد فوق العاده
بستو
بستون یا دسته هواپیما ملحق شدن
بستوه آوردن
بستوه آورى
بستگاه
بستگى
بستگى بعقاید خاصى
بستگى به حزب
بستگى داشتن
بستگى دوچیز با هم
بستگى راه رگ
بسختى
بسختى افتادن
بسختى بالا رفتن
بسختى تنبیه کردن
بسختى رفتن
بسد
بسر بردن زمستان درحال خواب یا بیهوشى
بسر برنده زمستان
بسرعت
بسرعت انجام دادن
بسرعت ایجاد کردن
بسرعت باد فرار کردن
بسرعت بالا بردن
بسرعت ترقى کردن یا بالا رفتن
بسرعت ترک کردن
بسرعت تهیه کردن
بسرعت حرکت دادن
بسرعت حرکت کردن
بسرعت خرج و تلف کردن
بسرعت درقیمت ترقى کردن
بسرعت دور شدن
بسرعت دویدن
بسرعت رفتن
بسرعت رویاندن
بسرعت زیاد شدن
بسرعت ساختن
بسرعت سرد کردن
بسرعت عازم شدن
بسرعت عمل کردن
بسرعت عملى انجام دادن
بسرعت قاپیدن
بسرعت و به مقدار زیاد
بسرعت و مثل تیر شهاب رفتن
بسرعت پایین آمدن
بسرعت چرخ زدن
بسرعت گذرنده
بسرعت گذشتن
بسرعت گذشتن از
بسرعت گذشته
بسرفت
بسرقت بردن
بسستى
بسط
بسط دادن
بسط داده شده
بسط داشتن
بسط درشت دستور
بسط دهنده
بسط ماده
بسط مقال دادن
بسط منحنى مسطح
بسط نا پذیر
بسط و توسعه
بسط و توسعه یافتن
بسط و توسعه یافتنى
بسط و گسترش قواى نظامى
بسط پذیر
بسط پذیرى
بسط یابنده
بسط یافتن
بسط یافتنى
بسط یافته
بسفایج
بسفایج معمولى
بسنده
بسنده بودن
بسندگى
بسنگینى
بسهولت
بسهولت به اطراف منتشر شونده
بسهولت جابجا شونده
بسهولت خرد و له شونده
بسهولت قابل استفاده
بسهولت قابل اندازه گیرى
بسى
بسپار
بسپار شدن
بسپارش
بسپارى
بسپایک
بسگوى
بسیار
بسیار ارزان
بسیار با حرارت
بسیار بد
بسیار بزرگ
بسیار بلند
بسیار بودن
بسیار تازه
بسیار جاذب
بسیار جالب
بسیار حساس
بسیار خرد
بسیار خسته
بسیار خشمگین کردن
بسیار خوار
بسیار خوب
بسیار دراز
بسیار درست
بسیار دشوار
بسیار دقیق
بسیار دلپسند
بسیار رخ دهنده
بسیار رسیده
بسیار رنگ
بسیار زشت
بسیار زیبا
بسیار زیرک
بسیار سخت
بسیار سرد
بسیار سرد پوشیده از شبنم یخ زده
بسیار شلوغ کردن
بسیار شکل
بسیار شکلى
بسیار صمیمى
بسیار ظریف
بسیار عالى
بسیار عالى با شکوه
بسیار عالى مقام
بسیار عجول
بسیار عظیم
بسیار عمیق
بسیار غذا
بسیار غیور
بسیار فراوان
بسیار قدیم
بسیار قدیمى
بسیار لازم
بسیار مبادى آداب
بسیار محتاط
بسیار مشتاق
بسیار مطبوع
بسیار معنى
بسیار مغرور
بسیار مهم
بسیار ناقلا
بسیار نویس
بسیار نیرومند
بسیار وحشتناک
بسیار پا
بسیار پر قیمت
بسیار پهلو
بسیار کم
بسیار کهن
بسیار کوچک
بسیار گرسنه
بسیار گرم
بسیارى
بسیج
بسیج دسته هاى نظامى و نیرو هاى مسلح
بسیج کردن
بسیط
بسیط کلمه
بسیطى
بشارت
بشارت بدین مسیح دادن
بشارت در باره مسیح
بشارتى
بشاش
بشاشت
بشتاب رفتن
بشدت
بشدت بالا و پایین پریدن
بشدت بیرون انداختن
بشدت زدن
بشدت فوران کردن
بشدت پرتاپ کردن
بشدت کشیدن
بشر
بشر دوست
بشر دوستى
بشردوست
بشره
بشریت
بشقاب
بشقاب بزرگ
بشقاب داراى نقاشى بید و غیره براى تزیین اتاق
بشقاب سفالى کوچک
بشقاب لب تخت
بشقاب مانند
بشقاب مسى
بشقاب نان عشاى ربانى
بشقاب پرنده
بشقاب کوچک
بشهادت دینى
بشهادت طلبیدن
بشوخى
بشور و بپوش
بشکست خود اعتراف کردن
بشکلى درآوردن
بشکن
بشکه
بشکه آب عرشه کشتى
بشکه بزرگ
بشکه ساز
بشکه چوبى
بشکه کوچک
بشکه یا استوانه محتوى گاز فشرده
بشکه یا خمره باده
بصخره خوردن کشتى
بصراحت گفتن
بصرى
بصف کردن
بصل النخاع
بصیر
بصیرت
بصیرتى
بصیرى
بضربان افتادن
بضمیمه
بطالت
بطرفى که
بطرى
بطرى در دار کوچک
بطرى دو کوارتى
بطرى سرپستانک داربراى شیردادن بچه
بطرى شراب
بطرى شیر بچه
بطرى محتوى مواد منفجره که به جاى نارنجک به کار مى رود
بطرى پستانک دار
بطریق
بطریق تمثیل
بطریق دیگر
بطریق غلط داغ کردن
بطریق یا به روش آکادمى
بطریقى
بطریکه دو باده در آن جاى گیرد
بطعنه
بطلان
بطلان ناپذیر
بطلمیوسى
بطن
بطن میانى مغز
بطن هر چیزى
بطنى
بطنى و جانبى
بطو رکامل پوشاندن
بطى
بطیى
بظاهر درست و حقیقى
بظر
بظر زن
بع بع
بع بع کردن
بعبارت دیگر
بعجله انجام شده
بعجله حرکت کردن
بعد
بعد آمدن
بعد آینده
بعد از
بعد از آن
بعد از این
بعد از جنگ
بعد از جوانى
بعد از صرف شام
بعد از ضیافت
بعد از طوفان نوح
بعد از ظهر
بعد از فوت
بعد از میلاد مسیح
بعد از نهار
بعد افقى
بعد تعدیل پذیر
بعد زمان
بعد سوم
بعد قائم
بعد مادى
بعد چهارم
بعدا
بعداز ظهر
بعدازظهر
بعدها
بعدى
بعض
بعضى
بعضى از اوقات
بعضى از کلنى هاى ممالک مشترک المنافع انگلیس که مقام سلطنت بر آنها نظارت دارد
بعضى اوقات
بعضى مواقع
بعلاوه
بعلاوه سود معینى
بعلزبوب
بعموم آگهى دادن
بعنوان تاریخ نشان دادن
بعنوان مثال ذکر کردن
بعهده گرفتن
بعید
بعیدترین
بغاز
بغایت
بغبغو کردن
بغرنج
بغرنج کردن
بغرنجى
بغض
بغض گریه
بغل
بغل خواب
بغل دم
بغل کردن
بغل گرفتن
بغلامى درآوردن
بغلى
بغونیا
بغیراز
بفرمایید
بفروش رفتن
بفروش رفته
بفریفته
بفهرست درآوردن
بفوریت
بقا
بقاء
بقاء خود
بقال
بقالب اصطلاحات خاص علمى یافنى مخصوص در آوردن
بقالب زدن
بقالى
بقایا
بقایاى جسد انسان پس از مرگ
بقدرى
بقدریک دیگ
بقدریک قاشق سوپ خورى
بقرار
بقرار در صد
بقرار روزى
بقرار هر سال
بقرار هر نفرى
بقراطى
بقسمت هاى جزء تقسیم کردن
بقطار سوار کردن
بقعه
بقم
بقم اسود
بقناعت واداشتن
بقولات
بقچه
بقچه بستن
بقچه بندى
بقچه کوچک
بقیه
بل
بلا
بلا اثر کردن
بلا استفاده
بلا انقطاع
بلا درنگ
بلا زده کردن
بلا شرط
بلا واسطه
بلااثر
بلااثر کردن
بلاانقطاع
بلاتصدى
بلاتلکیفى
بلاجواب گذاشتن
بلادرنگ
بلادن
بلارد
بلاروس
بلاعوض
بلافاصله
بلافاصله بعد از حرف با صدا
بلافاصله بعد از حرف بیصدا
بلافاصله قبل از حرف صدا دار
بلافصل
بلال
بلانه پناه بردن
بلاهت
بلاى ناگهانى
بلبرینگ
بلبل
بلبل زبانى
بلد
بلد بودن
بلد راه
بلدرچین
بلدرچین آمریکایى
بلرزه درآورنده
بلسان
بلسان مخصوص
بلشویک
بلشیویکى
بلع
بلع دوباره
بلع کردن
بلعنده
بلعنده گل
بلعیدن
بلعیدنى ها
بلغارستان
بلغارى
بلغم
بلغم آور
بلغم دار
بلغمى
بلغمى مزاج
بلغور
بلغور جو یا گندم یا جو پوست کنده
بلند
بلند آوا
بلند آواز
بلند آوازه
بلند بالا
بلند تراز حد معمول
بلند جار زدن
بلند خیال
بلند سازى
بلند شدن
بلند شدن به طور متراکم
بلند شدن هواپیما یا موشک
بلند شونده
بلند صدا
بلند صدا کردن
بلند قد
بلند مرتبه
بلند نطر
بلند نظر
بلند همت
بلند همتى
بلند و باریک
بلند و لاغر
بلند و ناهنجار
بلند پایه
بلند پرواز
بلند پرواز کردن
بلند پروازى
بلند پروازى کردن
بلند کردن
بلند کردن جنس از مغازه
بلند کردن چیزى
بلند کردنى
بلند کننده
بلند گو
بلند گوى قوى
بلندتر بودن
بلندتر کردن
بلندى
بلندى طاق
بلندى قسمتى از کف سالن یا محلى
بلندى وسط خیابان مخصوص توقف پیاده رو
بلندى وسط خیابان مخصوص عابرین
بلندى یا پشته ساختن
بلندگو
بلندگوى داراى صداى ناهنجار و گوشخراش
بلندگوى گوشى
بله
بلهوس
بلوا
بلواگر
بلور
بلور 24 وجهى
بلور آلات
بلور بیست وجهى
بلور دوتایى
بلور زا
بلور زوج
بلور ساز
بلور سازى
بلور پردازى
بلور کریستال
بلوردان
بلورى
بلورى کردن
بلورى که درجوف بلور دیگر قرار دارد
بلورین
بلوز
بلوز زنانه
بلوز پشمى کشباف
بلوزى که زود پوشیده یا خارج شود
بلوزیا کت کوتاه کمربند دار
بلوط
بلوط برگ خنجرى مشرق آمریکا
بلوط جنگلى
بلوط دریایى
بلوط دم دار
بلوط سبز
بلوط سفید
بلوط سیاه
بلوط ویرجینیا
بلوط کوتاه و همیشه بهار جنگل
بلوطى
بلوغ
بلوف زدن
بلونى
بلوچ
بلوک
بلوکى
بلى
بلى گفتن
بلژیک
بلژیکى
بلکه
بلید
بلیط
بلیط افتخارى
بلیط با تخفیف
بلیط دار کردن
بلیط درجه 3
بلیط فروش سرویس مسافرى
بلیط فصلى
بلیط منتشر کردن
بلیط ورود
بلیط یا صندلى کم ارزش مسابقات ورزشى
بلیغ
بلیه
بم
بم ترین صداى زنانه
بمب
بمب آتشزا
بمب اتمى
بمب افکن
بمب انداز
بمب بدبو
بمب داراى قدرت تخریبى زیاد
بمب دروازه ریز
بمب دیوار کن
بمب شکافت
بمب هسته اى
بمب هیدروژنى
بمب پناه
بمبئى
بمباران
بمباران کردن
بمثابه
بمجرد
بمراتب
بمرکز نزدیک کردن
بمصرف رساندن
بمعرض نمایش گذاشتن
بمعیار وسیع
بمقام سلحشورى و دلاورى ترفیع دادن
بمقدار متوسط
بمقدار کم
بمقیاس کم
بمقیاس کوچکترى ترسیم کردن
بمن
بمنظور
بموجب آن
بموجب آن در نتیجه
بموجب این نامه یا حکم یا سند
بمورد
بموقع
بموقع خود
بمیان آوردن
بمیزان
بمیزان متوسط
بمیهن خود برگرداندن
بمیهن خود برگشتن
بن
بن بست
بن رست
بنا
بنا بر
بنا به گفته خود
بنا به گفته ى بعضى
بنا سازى کردن
بنا نهادن
بنا کردن
بنا کنده
بنابر
بنابر این
بناحق انداختن
بناحق بر آورد کردن
بناحق تقویم کردن
بناز پروردن
بناى سنگ کار
بناى شگرف
بناى فوقانى
بناى یاد بود
بناى یادگارى
بناچار
بناکننده
بنایى
بنت قنسول
بنتیجه مطلوبى رسیدن
بنجل
بنجل خر
بنجل شمردن
بند
بند آب
بند آسیاب
بند آمدن قاعدگى
بند آمدگى خونریزى
بند آور
بند آور خون و غیره
بند آوردن
بند آورى خون
بند از بند جدا کردن
بند انگشت
بند باز
بند باز یا آکروبات
بند بازى
بند بند
بند بند سازى
بند بند کردن
بند تنبان
بند تیر
بند جنبنده
بند جوراب
بند دار
بند رکاب
بند زدن
بند زن
بند زیر زبان
بند زیرشلوارى
بند ساعت
بند سیل گیر
بند شرطى
بند شعر
بند شلوار
بند شمشیر
بند شیطان
بند قلاب ماهیگیرى
بند قیطان دوزى شده
بند قیقاجى
بند ناف
بند نگاهدارنده
بند و زنجیر
بند پایان خرچنگى داراى بدن سه بند
بند پوتین
بند چرمى
بند کشى
بند کشى کردن درزهاى آجر و سنگ
بند کشیدن
بند کشیده
بند کفش
بند کفش و غیره را باز کردن
بند گاه
بند گذاشتن
بند گردان سرود
بند یا مفصل بزرگ پاى حشرات
بنداب
بنداد
بندباز
بندبند
بنددار
بنددار کردن
بندر
بندر آزاد
بندر ساحلى دریا
بندر مالاگا
بندر محل ورود
بندر مقصد
بندر واقع در مسیر کشتى
بندر ورودى
بندرت
بندرجه
بندرگاه
بندزدن
بندق
بنده
بنده آزاد شده
بنده را آزاد کردن
بنده سازى
بنده و مطیع عیال خود
بنده وار
بنده کردن
بندها
بندهاى زنجیر را از هم باز کردن
بندى
بندى که ماهى را در رودخانه نگاه مى دارد
بندکفش را بستن
بندگى
بندگى عبودیت
بندیزه
بنرمى
بنزین
بنزین سنگین
بنزین هواپیما
بنشن
بنشینید
بنض نگار
بنظرم
بنظرم چنین مى رسد
بنفش
بنفش رنگ
بنفش کمرنگ
بنفشه
بنفشه سه رنگ
بنفشه عطرى
بنفشه فرنگى
بنفشه گل سفید وحشى
بنقطه مقصود رسانیدن
بنمایش گذاشتن
بنه
بنه سفر
بنواحى متعدد تقسیم کردن
بنوبت
بنوبت انجام دادن
بنوسان درآوردن
بنوعى
بنکدار
بنگ
بنگ دانه
بنگاب
بنگاه
بنگاه رهنى
بنگاه فرهنگى
بنگاه معاوضه
بنگاه هاى صنعتى تاسیس کردن
بنگاه کشاورزى یا معدن و مانند آن
بنگاهى
بنگر
بنگلادش
بنگله
بنیاد
بنیاد جنه
بنیاد نهادن
بنیاد و اساس بحث
بنیاد و اساس هر کارى
بنیاد و پایه
بنیاد گذار
بنیاد گذاشتن
بنیاد گرایى
بنیاد یا اساس چیزى
بنیادى
بنیان
بنیان ترکیب اتمى
بنیان نهادن
بنیان کن
بنیان گذار
بنیان گذارى
بنیانى
بنیانگذار
بنیه
بنیه اى
بنیچه
به
به آب انداختن کشتى
به آب زدن
به آب زدن به گدار زدن
به آب و هواى جدید خو گرفتن
به آخر رسیدن
به آخرین درجه ممکن افزایش دادن
به آخور بستن
به آداب و رسوم انگلیسى درآمدن
به آرامش
به آرامى
به آرامى دست زدن
به آرامى و سکوت
به آسانى
به آسانى تبدیل به پول شونده
به آسانى حرکت کننده
به آسانى رنگ شونده
به آسانى قابل اجرا
به آلمانى ترجمه کردن
به آن
به آن سو رفتن
به آن طرف
به آن وسیله
به آنجا
به آنها
به آهستگى
به آهستگى پرتاب کردن
به آپارتمان هاى جدا جدا تقسیم کردن
به ابتدا برگرداندن
به اجزاء تقسیم شدن
به اجزاء ریز تقسیم کردن
به اجزاء فرعى تقسیم بندى کردن
به ارث رسیدنى
به ارث گذاشتن
به ارزش 25 سنت
به اسانى
به استان تقسیم کردن
به استثناء
به استثناى
به اسم زدن
به اشاره فهماندن
به اشتباه انداختن
به اصرار تقاضا کردن
به اطراف منتشر کردن
به اطراف پاشیدن
به اطراف چرخاندن
به اطلاز
به اعتبار
به اعشار درآوردن
به افسردگى
به اقلام نوشتن
به التماس خواستن
به امانت گرفتن
به انتظار چیزى بودن
به انتها رسیدن
به انجام رساندن
به انجام رسانى
به انجام رسانیدن
به انجام رسیدن
به انجام کارى همت گماشتن
به انحصار درآوردن
به اندازه
به اندازه اى که
به اندازه سر سنجاق
به اندازه شخص زنده
به اندازه طبیعى
به اندازه ى کافى
به اندازه کامل بمقیاس کامل
به اندازه کف دست
به اندازه یک انگشت
به اندازه یک انگشتانه
به اندازه یک خیک پر
به اندازه یک قاشق
به اندازه یک پیپ پر
به انگلیسى درآوردن
به اهتزاز درآوردن
به او
به اوج رسیدن
به اوج رسیده
به این
به این زیادى
به این طرف
به این نامه
به اینجا
به ب هاى
به ب هاى کمترى فروختن
به باد انتقاد گرفتن
به باد سپردن
به باد طعنه گرفتن
به باریکى مو
به بازار عرضه کردن
به بازداشتگاه برگرداندن
به بالا رفتن
به بالا فوران کردن
به بالاترین درجه رسیدن
به بانوان شوهر دار که غیر انگلیسى باشند گفته مى شود
به بخار یا گاز تبدبل کردن
به بخش تقسیم کردن
به بخش هاى مختلف تقسیم کردن
به بدى
به برق وصل کردن
به برنامه هاى تلویزیونى نگاه کردن
به بعد
به بعد موکول کردن
به به
به بهترین وجه
به بهشت فرستادن
به بیراهه کشیده شده
به بیرون جارى شدن
به بیم انداختن
به تابعیت کشورى در آمدن
به تاخیر افتادن
به تاخیر افتاده
به تاخیر انداختن
به تارزگى
به تخم افتاده
به ترتیب الفبا نوشتن
به ترتیب مرتب کردن
به ترتیب نشان دادن
به تساوى
به تصادف
به تصرف ملک ادامه دادن
به تعطیل رفتن
به تعهد خود عمل نکردن
به تفصیل شرح دادن
به تقلید صدغا درست شده
به تلفظ درآمده
به تن کرد
به تنهایى
به تنهایى نواختن
به تنهایى وقوع یافته
به ته رسانیدن
به تو
به تور انداختن
به توپ بستن
به تپش در آمده
به تپش درآوردن
به جاى
به جاى دیگر
به جاى دیگرى تعهداتى بعهده گرفتن
به جریان انداختن
به جریان اندازى
به جریان عادى انداختن
به جز
به جست و خیز درآوردن
به جسم دیگرى تبدیل کردن
به جلو
به جلو تیراندازى کردن
به جلو خم شده
به جلو راندن
به جلو مغز
به جنبش در آوردن
به جنبش درآمده
به جنبش درآوردن
به جهت
به جهت معینى راهنمایى کردن
به جوش آمدن
به جوش آوردن
به جوش و خروش آمدن
به جیب ریختن
به جیب زدن
به حال آوردن
به حال اول بر گرداندن
به حال اول برگرداندن
به حال ایست درآمدن
به حال تعادل درآوردن
به حال خود برگشتن
به حال نخست برگرداندن
به حال نخستین برگردنده
به حال نخستین برگشتن
به حال ویرانى در آوردن
به حال گردش راه رفتن
به حالت آشتى درآمدن
به حالت تعادل درآوردن
به حد افراط
به حد رشد رسیده
به حد وفور
به حد کمال
به حداقل رساندن
به حداکثر
به حدت
به حرکت آوردن سهم
به حرکت انداختن
به حرکت در آوردن
به حساب آوردن
به حساب بانک گذاشتن
به حساب نیامده
به حساب هزینه نیامده
به حیله متوسل شدن
به خاطر آوردن
به خاک افتادن
به خاک افتاده
به خاک سپارنده
به خاک سپارى
به خاک سپردن
به خدا
به خدا سپردیم
به خشم آورنده
به خشکى آمدن
به خطا زدن
به خطر انداختن
به خواست
به خود آمدن
به خود آوردن
به خود آیى
به خود انحصار دادن
به خود بالیدن
به خود برگشتن
به خود بستن
به خود بسته
به خود بندى
به خود به خود گرده افشان
به خود حرام کردن
به خود متوجه کردن
به خود هموار کردن
به خود پیچیدن
به خود گرفتن
به دادگاه جلب کردن
به دار آویختن
به دار آویخته شدن
به دار آویزى
به دار زدن
به دام افتادن
به دام افکندن
به دام انداختن
به دام اندازى
به دام عشق انداختن
به دام کشیدن
به درازا بحث کردن
به درازا کشاندن
به درازا کشیدن
به درجه اشرافى رسیدن
به درجه اغراق آمیزى بزرگ کردن
به درجه ى تهوع
به درجه ى خدایى پرستیدن
به درد آوردن
به درد خور
به درد خوردن
به درد خورى
به درد هر کارى خورنده
به درون
به درون ریختن
به درون کشیدن
به درون کشیدگى
به دست
به دست آمده
به دست آمده از زیست شناسى عملى
به دست آمده در اثر خشک شدن به وسیله انجماد
به دست آوردن
به دست آوردنى
به دست آورنده
به دست آورى
به دست شهردارى دادن
به دست نیامدنى
به دست چند نفر گشته
به دست چپ
به دفع الوقت گذراندن
به دقت
به دقت بررسى کردن
به دقت جویا شدن
به دقت خواندن
به دقت نگریستن
به دلگرمى
به دنیا آوردن
به دو بخش تقسیم کردن
به دو زبان نوشته شده
به دو شاخه منشعب کردن
به دو قسمت مساوى تقسیم کردن
به دور انداختن
به دور محور ثابتى گشتن
به دور محور گشتن
به دور مدار معینى گشتن
به دور مدارى گشتن
به دور چیزى به طور مارپیچ پیچیدن
به دور چیزى پیچیدن
به دور چیزى چرخیدن
به دور چیزى گشتن
به دوران انداختن
به دوش کشیدن
به دوش گرفتن
به راه انداختن
به راه اندازى
به راه جدیدى رفتن
به رخ دیگران کشیدن
به رخ کشیدن
به رسم یادگار نگاه داشتن
به رسمیت شناختن
به رشک و حسد در افتادن
به رقابت واداشتن
به رمز در آوردن
به رمز درآوردن
به رمز دودویى
به رمز نوشتن
به رمز وانمود کردن
به رنگ آبى نیلگون
به رنگ برنج
به رنگ برنز
به رنگ بنفشه
به رنگ تاج خروسى
به رنگ خون
به رنگ روشن
به رنگ طلاى سفید
به رنگ عین الشمس
به رنگ قرمز
به رنگ قرمز آجرى
به رنگ قهوه اى و سبزه درآوردن
به رنگ لاکى درآوردن
به رنگ نیلى
به رنگ هاى گوناگون
به رنگ کاسبرگ
به رنگ گندم
به رنگ گوشتى
به رهن دادن
به رهن گذاردن
به روز دادن
به روش اثباتى
به روش امروزى درآوردن
به روش دیگر
به روش یا سبک خاصى درآوردن
به روى صحنه آوردن
به ریسمان کشى
به ریسمان کشیدن
به زبان آوردن
به زبان ساده و قابل فهم درآوردن
به زبان عامیانه
به زبان غیر مصطلح یا آمیخته در آوردن یا ترجمه کردن
به زبان یا لهجه مخصوص
به زحمت
به زحمت انداختن
به زحمت جلو رفتن
به زحمت درست شده
به زحمت راه رفتن
به زحمت ساختن
به زحمت کشیدن
به زنى تجاوز کردن
به زور
به زور باز کردن
به زور باطناب کشیدن
به زور بردن
به زور بردن یا گرفتن
به زور به چیزى خاتمه دادن
به زور به کار وادارنده
به زور تصرف کردن
به زور تهدید یا شکنجه گرفتن
به زور جا دادن
به زور خارج کردن
به زور داخل شدن
به زور داخل شونده
به زور ستان
به زور ستاندن
به زور ستانى
به زور شکنجه به کارى واداشتن
به زور قاپیدن و غصب کردن
به زور مالى را از مالک گرفتن
به زور مطالبه کردن
به زور و با تهدید مجبور به انجام کارى کردن
به زور و فشار وادار کردن
به زور وادار کردن
به زور وارد شدن
به زور پیش بردن
به زور چپاندن
به زور چپانده
به زور کشیدن
به زور گرفتن
به زیر
به زیرکى
به سبب
به سبک رومى
به سبک معمارى قدیم یونان
به سبک ژاپنى در آوردن
به سبک ژاپونى تزیین نمودن
به سبک گوتیک در آمدن
به سبک گوتیک در آوردن
به سبکى
به سخن پرداختن
به سر خلق آوردن
به سرنوشت شوم دچار کردن
به سستى
به سلامتى
به سلامتى کسى باده نوشیدن
به سلامتى کسى نوشیدن
به سه بخش تقسیم شده
به سه بخش تقسیم کردن
به سه بخش مساوى تقسیم کردن
به سه شاخه تقسیم شدن
به سه قسمت تقسیم کردن
به سه قسمت منقسم شدن
به سوى
به سوى آسمان
به سوى باختر
به سوى باختر رفتن
به سوى بالا موج زدن
به سوى بندر
به سوى جلو
به سوى جنوب
به سوى جنوب غربى
به سوى خاور رفتن
به سوى خشکى
به سوى درون کشیدن
به سوى دریا
به سوى دیگر
به سوى زمین
به سوى سراشیب
به سوى شرق
به سوى شمال
به سوى فضا
به سوى محور کشنده
به سیاه چال انداختن
به سیخ زدن
به سیخ کباب زدن
به سیخ کشید
به سیخ کشیدن
به شادمانى
به شاگردى گرفتن
به شرح فوق
به شعر درآوردن
به شمار آوردن
به شکل آبشار ریختن
به شکل ابر
به شکل استخوان بندى در آوردن
به شکل بال
به شکل بدن
به شکل بز
به شکل بز کوهى
به شکل بهمن فرود آمدن
به شکل تخم مرغ وارونه
به شکل توت شدن
به شکل تیردان
به شکل حدیده یا قلاویز درآوردن
به شکل خال
به شکل خوشه
به شکل داس
به شکل داس درآوردن
به شکل داستان در آوردن
به شکل دایره
به شکل در آمده
به شکل در آوردن
به شکل در آورده شده
به شکل در آورنده
به شکل درآمده
به شکل درآوردن
به شکل درآورى
به شکل درام یا نمایش درآوردن
به شکل درخت
به شکل درخت شدن
به شکل درفش
به شکل دریچه یا سوپاپ
به شکل دوک درآمدن
به شکل ذرات ریز و پایدار درآوردن
به شکل راست گوشه
به شکل روى
به شکل زنگ
به شکل سبزى
به شکل ستاره
به شکل ستاره درآمدن
به شکل ستاره درآوردن
به شکل ستاره ى پنج پر
به شکل سرگنجشکى درآوردن گلوله به کسى پرت کردن
به شکل سقنقر
به شکل سم
به شکل سوزن
به شکل سیر یا پیاز
به شکل سیم در آوردن
به شکل شاخ و برگ در آوردن
به شکل شخص
به شکل شراب
به شکل شطرنجى ساختن یا علامت گذاردن
به شکل شعاعى
به شکل صفحه یا دیسک
به شکل صلیب
به شکل صندوق
به شکل صندوق یا جعبه
به شکل صورت فلکى درآمدن
به شکل ضرب در
به شکل طاق
به شکل طبل
به شکل طناب در آمدن
به شکل عدسى در آوردن
به شکل عصا
به شکل غار درآمدن
به شکل غزل
به شکل فاخته
به شکل فعل درآوردن
به شکل فلس
به شکل فنجان در آوردن
به شکل قاب یا دورى یا طشت
به شکل قارچ و سماروغ
به شکل قاعده درآوردن یا ادا کردن
به شکل قالب در آوردن
به شکل قلاب
به شکل قلاب درآوردن
به شکل قلب
به شکل قلب غیر متقارن
به شکل قلم
به شکل قوز درآوردن
به شکل قوس یاطاق درآوردن
به شکل لرزانک در آوردن
به شکل لفظ درآوردن
به شکل مارپیچ
به شکل مارپیچ جلو رفتن
به شکل مارپیچ درآوردن
به شکل مته
به شکل مثلث
به شکل مخروط
به شکل مروارید در آوردن
به شکل مفرد درآوردن
به شکل منحنى در آوردن
به شکل منطقى درآوردن
به شکل مکعب درآوردن
به شکل میخ
به شکل میله
به شکل میله هاى کوچک
به شکل ناخن
به شکل نرم تنان
به شکل نصف محرف
به شکل نصفه وجهى
به شکل نى
به شکل نیم ماه
به شکل نیمدایره
به شکل هسته شدن
به شکل هلال
به شکل وان
به شکل پروانه
به شکل پوسته حلزون
به شکل پوسته در آوردن
به شکل چاقوى شاخه زنى
به شکل چرخ
به شکل چرم
به شکل چماق یا گرز
به شکل چنگ یا بربط
به شکل چهار گوش
به شکل چوب دستى یا چماق و غیره درآوردن
به شکل کاسبرگ
به شکل کرم صد پا حرکت کردن
به شکل کلاف یا گلوله نخ درآمدن
به شکل کله قند
به شکل کیک درآوردن
به شکل گاسترولا درآوردن
به شکل گاسرتولا در آمدن
به شکل گلوله درآوردن
به شکل گوه
به شکل یا شبیه بودن
به شکم فرو بردن
به صحبت تلفنى خاتمه دادن
به صدا در آوردن
به صدا در آوردنى
به صدا درآوردن
به صفر رسیدن
به صورت آشغال در آوردن
به صورت آمار تصادفى نشان دادن
به صورت آمریکایى درآوردن
به صورت ابزار درآوردن
به صورت اتفاقى یا تصادفى در آوردن
به صورت اجمال در آوردن
به صورت ارکست درآوردن
به صورت اسلامى در آوردن
به صورت اسم در آوردن
به صورت اصلى برگرداندن
به صورت افسانه در آوردن
به صورت افسانه درآوردن
به صورت افسانه یا اسطوره در آوردن
به صورت الفبایى مرتب کردن
به صورت الکل درآوردن
به صورت الکل چوب در آوردن
به صورت الیاف در آوردن از
به صورت امروزى در آوردن
به صورت ایده آل در آوردن
به صورت بافه درآوردن
به صورت بال گسترده درآوردن
به صورت برنامه درآوردن
به صورت بلورهاى خوشه اى در آوردن
به صورت تئاتر در آوردن
به صورت تجارتى درآوردن
به صورت تحت اللفظى درآوردن
به صورت تخیلى در آوردن
به صورت تفاله درآوردن
به صورت توده جمع کردن
به صورت جزیره درآوردن
به صورت جوخه یا دسته درآوردن
به صورت حدیث در آوردن
به صورت حلقه در آوردن
به صورت حکومت مطلقه و استبدادى اداره کردن
به صورت خطه در آوردن
به صورت خود کار در آوردن
به صورت خودکار
به صورت خودکار خاتمه یافتن
به صورت خودکار درآوردن
به صورت خودگردان
به صورت خیالى درآوردن
به صورت خیلى ریز و ظریف
به صورت داستان در آوردن
به صورت داستان درآوردن
به صورت دسته جمعى سرود خواندن
به صورت دسته حرکت کردن
به صورت دسته یاتیم درآمدن
به صورت دستى
به صورت دموکراسى درآمدن
به صورت دموکراسى درآوردن
به صورت دورانى یا متناوب ظاهر شدن
به صورت دوره اى
به صورت دولتى در آوردن
به صورت ذرات ریز و پودر مانند در آوردن
به صورت ذره
به صورت ذغال درآوردن
به صورت رشته هاى انبوه و کرکدار در آوردن
به صورت رشته هاى برنج مانند درآوردن
به صورت رمز در آوردن
به صورت رمز درآوردن
به صورت رنگین کمان در آمدن
به صورت زمستانى در آمدن
به صورت سمبل درآوردن
به صورت سنت درآوردن
به صورت سند درنیامده
به صورت سنگ هاى چهارگوش کوچک درآوردن
به صورت سود ناویژه به دست آوردن
به صورت سوسیالیستى درآوردن
به صورت شرکت
به صورت شرکت درآمده
به صورت شفاهى بیان کردن
به صورت شلیک در کردن
به صورت شمش در آوردن
به صورت شیشه در آوردن
به صورت شیشه درآمدن
به صورت شیى یا ماده درآوردن
به صورت صف یا ستونى پرواز کردن
به صورت صفت مغلوب
به صورت صفوف منظم
به صورت طولى درآوردن
به صورت طومار در آوردن
به صورت ظاهر فهمیدن یا فهاندن
به صورت عادى و معمولى در آوردن
به صورت عدد صحیح
به صورت غیر روحانى یا غیر علمى در آوردن
به صورت فردى در آوردن
به صورت فرمول درآوردن
به صورت فکرى در آوردن
به صورت قانون در آمدن
به صورت قانون درآوردن
به صورت قانون موضوعه درآوردنى
به صورت قطب مثبت در آوردن
به صورت قلمرو در آوردن
به صورت قند سوخته درآمدن یا درآوردن
به صورت لبى ادا کردن
به صورت لسانى بیان کردن
به صورت مادى و خارجى مجسم کردن
به صورت مایع درآوردن
به صورت متضاد در آوردن
به صورت متن نمایشنامه درآوردن
به صورت مثلث درآوردن
به صورت مجلد در آوردن
به صورت مجمل بیان کردن
به صورت محلول درآوردن
به صورت مسجع و مقفى در آوردن
به صورت مسلم درآوردن
به صورت مسند قرار دادن
به صورت مشتق استعمال شده
به صورت مضرس
به صورت مواد در آوردن
به صورت موج درآمدن
به صورت مینیاتور در آوردن
به صورت نسبى در آوردن
به صورت نقدینه درآوردن
به صورت نمایش در آوردن
به صورت نوار در آوردن
به صورت نوار یا تسمه درآوردن
به صورت نوک تیز درآمدن
به صورت نیمرخ سیاه نشاندادن
به صورت همزبان
به صورت هنگ در آوردن
به صورت وام و اجاره دادن
به صورت پستان
به صورت پلاستیک در آوردن
به صورت پلکان در آوردن
به صورت پنیرى درآوردن
به صورت پودر در آوردنى
به صورت پودر درآوردن
به صورت پودر یا ذرات ریز درآورنده
به صورت پول در آوردن
به صورت کربن درآوردن
به صورت کربنات
به صورت کره درآوردن
به صورت کروى در آوردن
به صورت کپسول درآوردن
به صورت گرد در آوردن
به صورت گره درآوردن
به صورت گله و رمه در آمدن
به صورت یاد بود درآوردن
به صورت یک واحد یا یگان درآوردن
به صیغه جمع درآوردن
به ضمیمیه آن
به طرز انگلیسى تلفظ کردن
به طرز خوبى مورد عمل قرار گرفته
به طرز زیبا و دلپذیر
به طرز مخصوص
به طرز نوین
به طرز نوینى درآوردن
به طرز چاپلوسانه
به طرف
به طرف آسمان
به طرف انسان
به طرف بالا
به طرف بالا انداختن
به طرف بالا رفتن
به طرف بالا پرتاب کردن
به طرف بالا کج کردن
به طرف جاذبه یا مرکز نفوذ متمایل شدن
به طرف جلو
به طرف جنوب
به طرف جنوب شرقى
به طرف خارج
به طرف خانه
به طرف خاور رفتن
به طرف خود آوردن
به طرف خود کشیدن
به طرف دیگر معادله بردن
به طرف راست حرکت کردن
به طرف رودخانه
به طرف زمین
به طرف ساحل
به طرف شرق
به طرف شمال شرقى
به طرف شمال غربى
به طرف صفر میل کردن
به طرف عقب
به طرف عقب کشتى
به طرف مرکز کشتى
به طرف مغرب
به طرف وسط
به طرف پایین
به طرف پایین و عقب خم شده
به طرف پشت
به طرف چپ
به طرف چپ کشتى
به طرفدارى از
به طمع انداختن
به طمع طعمه یا سودى گرفتار کردن
به طور آراسته و منظم و پاکیزه
به طور آرام
به طور آزاد یا رایگان
به طور آشفته گریزاندن
به طور آشکار
به طور آنى یا زودگذر
به طور آهسته
به طور آهسته و غیر مستقیم از شرکسى راحت شدن
به طور اجمالى بررسى کردن
به طور ارادى
به طور اریب
به طور اریب سایه زدن
به طور اساسى
به طور استثنایى
به طور اضافه
به طور اضافى یا زائد
به طور اغراق آمیزى عمل کردن
به طور افتخارى
به طور افراط مصرف کردن
به طور افزاینده
به طور امکان پذیر
به طور انبوه
به طور انسانى
به طور انفرادى
به طور اهانت آمیز
به طور اکمل
به طور با ارزش
به طور باد کرده
به طور بد
به طور برتر
به طور برجسته
به طور برجسته نشان دادن
به طور برجسته یا قابل ملاحظه
به طور برجسته یا معلوم
به طور بریده بریده ادا کردن
به طور بهتر
به طور بى ابر یا روشن
به طور بى ترتیب
به طور بیش از حد
به طور بیهوده
به طور تابشى
به طور تحت اللفظى
به طور تدریجى تندتر
به طور تر
به طور تر و تمیز
به طور ترسناک
به طور ترسناک یاغم انگیز
به طور تشبیه
به طور تعارفى
به طور تغییر پذیر
به طور تفریحى کارى را کردن
به طور تمام و کمال
به طور تنه دار
به طور توالى قرار گرفتن
به طور تیره
به طور تیز یاتند
به طور ثابت یا معین
به طور جالب توجه
به طور جدى
به طور جدى اظهار کردن
به طور جسارت آمیز
به طور جسیم و پرجثه
به طور جمعى
به طور حاشیه
به طور حتم
به طور حسابى
به طور حیرت انگیز
به طور خالص یا یکدست یا بى گناه
به طور خالى
به طور خشک
به طور خصوصى
به طور خطى
به طور خفیف
به طور خلاصه
به طور خواب آلود و سرگردان حرکت کردن
به طور خود کار ضبط کننده
به طور خودمانى و صمیمانه
به طور خودکار
به طور خودکار بسته شونده
به طور خودکار عمل کردن
به طور خودکار متعادل شونده
به طور خوش مزه
به طور درهم
به طور درهم و بر هم
به طور دسته جمعى
به طور دلپذیر
به طور دمر
به طور دنج قرار گرفتن
به طور راسى
به طور ردیف
به طور رضایت بخش
به طور رقیق
به طور روحانى
به طور روشن
به طور ریز باریدن
به طور زننده احساساتى
به طور زیاد
به طور ساده
به طور سالم و خوشحال
به طور سراسرى
به طور سرانه
به طور سرجمع
به طور سرد
به طور سرراست
به طور سرى
به طور سریع ورد خواندن
به طور سطحى خواندن
به طور سطحى درست
به طور سطحى سوختن
به طور سطحى مورد توجه قرار دادن
به طور سطحى پاشیدن
به طور سه برابر
به طور سوء اداره کردن
به طور شایسته
به طور شایسته و در خور
به طور شفاهى
به طور شل و ول
به طور شگفت انگیز
به طور شیمیایى
به طور شیمیایى خنثى کردن
به طور شیک
به طور صحیح
به طور صحیح و سالم
به طور صفت
به طور ضرورى
به طور ضمنى
به طور ضمنى فهماندن
به طور طاق باز
به طور طبیعى
به طور طبیعى افشانده شدن
به طور ظریف
به طور عادى
به طور عادى یا طبیعى
به طور عاقلانه
به طور عالى
به طور عالى یا ظریف یا ریز
به طور عام گفتن
به طور عجیب
به طور عرضى برش کردن
به طور عریان
به طور عزیز
به طور عمده
به طور عمود
به طور عمودى
به طور عمودى از زمین بلند شدن
به طور عوام پسند
به طور عکس
به طور غافلگیر
به طور غریب
به طور غریب یا بیگانه
به طور غلط به کار بردن
به طور غلط یا در محل غیر مناسب بایگانى کردن
به طور غیر ارادى
به طور غیر عادلانه تقسیم کردن
به طور غیر عادى
به طور غیر عادى و مرموز
به طور غیر قابل بحث
به طور غیر قابل برگشت
به طور غیر قابل پیمایش
به طور غیر معمول
به طور غیر کافى
به طور غیرمنظم پخش شدن
به طور فراوان
به طور فساد پذیر
به طور فشرده
به طور فقیرانه
به طور فوق العاده
به طور فى البدیهه
به طور قابل توجه
به طور قابل ستایش
به طور قابل گوشزد
به طور قاطع شکست دادن
به طور قانونى
به طور قاچاقى ماهیگیرى کردن
به طور قاچاقى کار کردن
به طور قراردادى
به طور قطع اظهار داشتن
به طور قطع گفتن
به طور قطعى
به طور لامزه یا دلچسب
به طور لذت بخشى تحریک کردن
به طور لزوم
به طور مارپیچ حرکت کردن
به طور مایل
به طور مبتذل
به طور متشابه
به طور متصل
به طور متفاوت
به طور متقاطع
به طور متقاطع هاشور زدن
به طور متناوب
به طور مثبت
به طور مجاز
به طور مجانى
به طور محض
به طور مختصر بیان کردن
به طور مختلف
به طور مخوف
به طور مداوم حرف زدن
به طور مذهبى
به طور مریى
به طور مساوى
به طور مستقیم نشان دهنده
به طور مسلسل
به طور مسلسل بیرون دادن
به طور مسلم
به طور مشترک امرى را انجام دادن
به طور مشخص نر یا ماده
به طور مشهور یا متداول
به طور مصنوعى خواب کردن
به طور مصنوعى ساختن
به طور مصنوعى گرده افشانى کردن
به طور مضاعف
به طور مضحک
به طور مطلق
به طور معترضه
به طور معترضه گفتن
به طور معقول یا عادلانه
به طور معنوى تفسیر کردن
به طور معیوب
به طور مقطوع
به طور ملایم
به طور مناسب
به طور منظم
به طور منقطع شیپور زدن
به طور مه آلود یا مبهم
به طور موثر یا کارگر
به طور موجى حرکت کردن
به طور مورب
به طور میانه
به طور ناتمام
به طور نازک یا لاغر
به طور نازیبا
به طور ناشایسته
به طور ناقص
به طور نامفهوم حرف زدن
به طور ناهمگن
به طور ناهنجار
به طور ناچیز
به طور ناگهانى غضبناک شدن
به طور نزدیک
به طور نسبى
به طور نفرت انگیز
به طور نمونه یا رمز
به طور نگران
به طور هنرمندانه یا هنرى
به طور هوایى
به طور هیبت یا ترسناک
به طور وارونه و معکوس
به طور وارونه یا معکوس
به طور واضح
به طور واقعى
به طور واهى چیزى را ساختن
به طور وحشیانه
به طور وسیع
به طور پست
به طور پنهانى
به طور پنهانى درمحلى میکروفون نصب کردن
به طور پهناور
به طور پوج
به طور پوسیده
به طور پیزوالکتریکى
به طور پیوسته
به طور چاره ناپذیر
به طور چند در میان آزمودن
به طور چهار گانه
به طور ژرف
به طور کارى
به طور کامل
به طور کامل افراشتن
به طور کج
به طور کشنده
به طور کلى
به طور کلى هر رساله یا کتاب مقدس
به طور کنایه نشان دادن
به طور کند و ملایم
به طور گرم
به طور گل دار
به طور یومیه
به طور یکجا
به طور یکسان
به طور یکنواخت
به طور یکنواخت یا یک وزن خواندن
به طور یکپارچه رنگ کردن
به طورى که
به طول انجامیدن
به طول کافى
به ظرافت یاس
به ظهور رساندن
به عفت و ناموس تجاوز کردن
به عقب
به عقب بردن
به عقب برگشتن
به عقب برگشته
به عقب رفتن
به عقب سرازیر شدن
به عقب گام برداشتن
به عقیده ى
به علائم رمزى مخابراتى گوش دادن
به علت
به علت این که
به عمل آورنده تحقیقات محرمانه
به عملى دست زدن
به عناوین گوناگون
به عنوان الگو به کار بردن
به عنوان داور مسابقات را اداره کردن
به عنوان رئیس تشریفات عمل کردن
به عنوان مثال
به عنوان نمونه به کار بردن
به عنوان نمونه یا سرمشق به کار رفتن
به عنوان همقطار پذیرفتن
به عنوان والدین عمل کردن
به عنوان یادداشت و براى ثبت نوشتن
به عوض
به غلط تفسیر کردن
به غلط قضاوت کردن
به فال نیک گرفتن
به فراوانى
به فراوانى دور
به فرزندى پذیرفتن
به فرض
به فعالیت واداشتن
به فعالیت پرداختن
به فکر انداختن
به فکر خطور دادن
به فکر خود
به قتل رساندن
به قدر
به قدر ظرفیت یک ماشین
به قدر لازم
به قدر کفایت
به قدر یک اتاق پر
به قدر یک بشقاب
به قدر یک بشکه
به قدر یک بیل
به قدر یک بیلچه
به قدر یک جیب
به قدر یک سبد
به قدر یک سطل
به قدر یک فنجان چاى
به قدر یک قاشق چاى خورى
به قدر یک لیوان
به قدر یک چمچه
به قدر یک گونى
به قسمت هاى مجزا تقسیم نمودن
به قسمت هاى کوچک تقسیم کردن
به قصد غارت حمله کردن
به قطعات تقسیم کردن
به قطعات مستطیل تقسیم کردن
به قله رسیدن
به قهقرا رفتن
به قوت
به قور یک دامن
به قول
به قول معروف
به قوه سه رسیدن
به قید قول شرف آزاد ساختن
به قید کفیل آزاد کردن
به قید کفیل آزاد کردن و شدن
به لانه پناه بردن
به لباس مبدل در آمدن
به لطافت یاس
به ما
به ماموریت فرستادن
به مانعى برخورد کردن
به مایه درآوردن
به مبارزه طلبیدن
به مبارکى افتتاح کردن
به مثل درآوردن
به محض
به محض این که
به محل اولیه باز گرداندن
به مخاطره انداختن
به مدت دهسال
به مدت طولانى
به مدرسه فرستادن
به مرحله نهایى رساندن
به مزایده گذاشتن
به مسلسل بستن
به مطالعه دقیق پرداختن
به معلومات خود افزودن
به مقدار زیاد
به مقدار فراوان
به مقدسات بى حرمتى کردن
به ملاحظه
به ملایمت
به موجودى افزودن
به میدان یا صحرا رفتن
به میراث بردن
به میل خود
به ناز چیز خوردن
به نام
به نام اشتباهى صدا کردن
به نام شخص دیگرى نوشتن
به نام صدا کردن
به نتیجه رساندن
به نتیجه رسیدن
به نتیجه موفقیت آمیزى رسیدن
به نثر درآوردن
به نحو اکمل انجام یافته
به نخ کشیدن
به نزاع انداختن
به نزدیکى
به نسبت
به نسبت تقسیم کردن
به نسبت ثابت
به نسبت قیمت
به نظر آمدن
به نظر آمدن مراقب بودن
به نظر آوردن
به نظر رسیدن
به نظم آوردن
به نظم در آوردن
به نفع
به نفع یک طرف
به نقطه اوج رسیدن
به نمایندگى دیگرى راى دادن
به نژادى
به نیابت قبول کردن
به نیترات تبدیل کردن
به نیکنامى یاد شده
به نیکوترین روش
به هدر دادن
به هدف خوردن
به هر اندازه
به هر بهانه
به هر صورت
به هر مقدار
به هر مکانى
به هر کس که
به هم آمدن
به هم آمیختن
به هم آمیخته
به هم آمیختگى
به هم اتصال دادن
به هم اتصال پیدا کردن
به هم ارتباط داشتن
به هم افزودن یا چسبانیدن
به هم انداختن
به هم بافتن
به هم بافتن و به صورت طناب درآوردن
به هم بستن
به هم بستگى
به هم تابیدن
به هم تابیدن و بافتن
به هم تابیده
به هم جفت کردن
به هم جفت کردن دو چیز
به هم جور شدنى
به هم جور کردن
به هم خوردن
به هم خورده
به هم خوردگى
به هم خوردگى مزاج
به هم دوختن
به هم ریختن
به هم ریخته
به هم ریختگى
به هم زدن
به هم زدن آتش بخارى
به هم زدن آرامش عمومى
به هم زده
به هم زننده
به هم سائیدن
به هم فشردن
به هم فشردنى
به هم فشرده
به هم فشردگى
به هم قفل کردن
به هم متصل و پیوسته
به هم متصل کردن
به هم مخلوط کردن
به هم مربوط بودن
به هم موکول بودن
به هم میخ زدن
به هم نخوردن
به هم نخوردنى
به هم نپیوسته
به هم وصل کردن
به هم پیوست
به هم پیوستن
به هم پیوسته
به هم پیوسته در اثر اتحاد و اشتراک
به هم پیوستگى
به هم پیچاندن
به هم پیچیدن
به هم پیچیده
به هم پیچیده شدن
به هم پیچیدگى
به هم چسباندن
به هم چسباننده
به هم چسبیدن
به هم چسبیده
به هم چسبیده بودن
به هم کشیدن
به هم کوفتن
به همان اندازه
به همان نسبت
به همه جور قدم تربیت شده
به همچنین
به همکارى پذیرفتن
به همکارى یا شراکت خاتمه دادن
به همین نحو
به هنجار
به هنجارى
به هوا راندن
به هوا فرستادن
به هوس افتاده
به هوش
به هوش آمدن
به هوش آوردن
به هوش آورنده
به هوش آورى
به هیجان آوردن
به هیچ طریق
به هیچ عنوان
به هیچ وجه
به وجد آمده
به وجد آوردن
به وجد و طرب آمدن
به وجود آمدن
به وجود آمده از چوب
به وجود آمده از یک پدر و مادر
به وجود آوردن
به وجود آورده
به وجود آورنده
به وسیله
به وسیله آب تجزیه شدن
به وسیله آب پاشى خیس کردن
به وسیله آلت تعدیل گرما کنترل کردن
به وسیله آمبولانس حمل کردن
به وسیله اسباب گردنده جلو رفتن
به وسیله اشعه مجهول معالجه کردن
به وسیله اصطکاک گرم کردن
به وسیله اعمال زورکارى از پیش برنده
به وسیله افق محدود کردن
به وسیله القاى برق معالجه کردن
به وسیله باد جارو شده
به وسیله باد و باران نقل و انتقال یافتن
به وسیله بحث شفاهى موضوعى را روشن کردن
به وسیله بردار رهبرى کردن
به وسیله برق چاپ کردن
به وسیله بى سیم عکس فرستادن
به وسیله تجزیه و تحلیل روانى معالجه کردن
به وسیله تراوش تجزیه کردن
به وسیله تطمیع به دام انداختن
به وسیله تعمید نامگذارى کردن
به وسیله جوشاندن و تخمیر آبجو ساختن
به وسیله حق امتیاز محفوظ مانده
به وسیله خط داراى فاصله کردن
به وسیله خود شخص
به وسیله خون منتشر شده
به وسیله درزگیرى به هم متصل کردن
به وسیله سپر حفظ کردن
به وسیله سکوب متحرک چیزى را حمل کردن
به وسیله شکاف به دو قسمت مساوى تقسیم شده
به وسیله شیپور یا ناى راحت باش دادن
به وسیله ضربات متوالى بالا یا پایین راندن
به وسیله طناب و قرقره کشیدن
به وسیله عمل جراحى زهدان را در آوردن
به وسیله عکاسى گراور سازى کردن
به وسیله قفل بسته و محکم شدن
به وسیله قوه جاذبه حرکت کردن
به وسیله لوله باز نگاه داشتن
به وسیله لیزین تجزیه سلولى به عمل آوردن
به وسیله مالش پاک کردن
به وسیله مایع اشباع شدن
به وسیله مجرا یا ناودان بردن
به وسیله مواد شیمیایى تقویت کردن
به وسیله نفوذ تجزیه کردن
به وسیله نور به چیزى حساسیت دادن
به وسیله هوا نقل و انتقال یافته
به وسیله ى هوا سرد کردن
به وسیله ى هواپیما حمل و نقل کردن
به وسیله پرچم مخابره کردن
به وسیله پلیس اداره و کنترل کردن
به وسیله کارت پستال مکاتبه کردن
به وسیله کشتى حمل شده
به وسیله کلون محکم کردن
به وسیله گزنه گزیده شدن
به وضع اول برگشتن
به وضع بد گذشته برگشتن
به وقت
به وقت دیگر موکول کردن
به ویرانى
به پایان رساندن
به پایان رساننده
به پایان رسانى
به پایان رسانیدن
به پایان رسیدن
به پریز زدن
به پشت
به پشت حرکت کردن
به پول نقد تبدیل کردن
به پیش
به پیمانه
به پیوست
به پیوست فرستادن
به پیک نیک رفتن
به چابکى
به چابکى دزدیدن
به چرم کشیدن و تیز کردن
به چشم
به چند قسمت کردن
به چنگ آورد
به چنگ آوردن
به چنگال گرفتن
به چه دلیل
به چه سبب
به چه علت
به چه منظور
به چه هدفى
به چه وسیله
به چه چیز
به چه کسى
به چهار قسمت مساوى تقسیم کردن
به چوب یا به میخ بستن
به ژاپونى
به کار آمدن
به کار اجبارى گمارى
به کار انداختن
به کار اندازنده
به کار اندازى
به کار بردن
به کار بردن مغز
به کار بردنى
به کار برده
به کار برنده
به کار برنده سخنان زننده
به کار برنده ى دست راست
به کار برى
به کار بستن
به کار خور
به کار خوردن
به کار خورى
به کار رفتن
به کار رفته
به کار زدن
به کار نبرده
به کار نرفته
به کار نیداختنى
به کار نیفتاده
به کار و ادارى
به کار ویژه اى گماردن
به کار پرداختن
به کار گرفتن
به کار گرفتگى
به کار گماردن
به کار گمارى
به کار گماشتن
به کارخورى
به کارهاى اجتماعى تخصیص دادن
به کارى ادامه دادن
به کارى مبادرت کردن
به کارى گماشتن
به کارگیرى
به کالاهاى درون ویترین مغازه نگاه کردن
به کانون آوردن
به کثافت
به کجا
به کدام درجه
به کدام طرف
به کدام نقطه
به کرایه واگذارنده
به کسب یا شغل پایان دادن
به کسى خندیدن
به کسى سر زدن
به کسى واگذار کردن
به کشتى یا وسیله نقلیه دیگرى انتقال دادن
به کشور آوردن
به کشور دیگر رفتن
به کفل کسى سقلمه زدن
به کلیسا رفتن
به کمال و زیبایى رسیدن
به کمر زدن
به کمک طنین
به کمک کامپیوتر
به کنار
به کنار کشتى آمدن
به کیش دیگرى آوردن
به گدایى انداختن
به گردش در آوردن
به گروه شکارچى پیوستن
به گناه متهم کردن
به گواهى خواستن
به گوش خوردن
به گوش دل پذیرفتن
به گوش نخورده
به گونیا
به یاد
به یاد آوردن
به یادبود
به یادگار
به یادگار نگاه داشتن
به یغما بردن
به یغما دادن
به یون تجزیه کردن
به یک اندازه
به یک حمله
به یک درجه
به یک طرف
به یک طرف متمایل کردن
به یک نحوى
به یک نظر دیدن
به یک نوعى
به یکدیگر
به یکدیگر متکى بودن
بها
بها قائل شدن
بها گذارى مجدد
بها گذاشتن بر
بهادر
بهادرى
بهار
بهار جوانى
بهار خواب
بهار زندگانى
بهارى
بهانه
بهانه آوردن
بهانه براى عدم حضور در دادگاه درزمان مقرر
بهانه کردن
بهانه کننده
بهانه گیر
بهبود
بهبود امکانات
بهبود دهنده
بهبود طلبى
بهبود ناپذیر
بهبود پذیر
بهبود پذیرى
بهبود گراى
بهبود گرایى
بهبود یابنده
بهبود یافتن
بهبودى
بهبودى از مرض در اثر پیش بینى جریان مرض
بهبودى بخش
بهبودى بیمارى
بهبودى دادن
بهبودى سریع
بهبودى ناپذیر
بهبودى یافتن
بهت
بهت آور
بهت زده کردن
بهت و حیرت
بهتان
بهتان افترا
بهتان زدن
بهتان زدن به
بهتان زن
بهتر
بهتر از دیگرى انجام دادن
بهتر بودن از
بهتر شدن
بهتر شونده
بهتر فروش رفتن
بهتر کردن
بهتر کردن چاره کردن
بهتر کننده
بهترى
بهترین
بهترین قسمت
بهترین لباس خود را پوشیدن
بهترین کار
بهدارى کشتى و دانشکده و غیره
بهداشت
بهداشتى
بهدایت نفس خود
بهر
بهر اندازه که
بهر جا که
بهر حال
بهر دلیل
بهر سو
بهر علت
بهر کسى که
بهراس انداختن
بهرام
بهرتیب
بهرجهت
بهرحال
بهره
بهره بردار
بهره بردارى
بهره بردارى کردن
بهره بردارى کردن از
بهره تقویت
بهره تقویت در حلقه باز
بهره تقویت درطبقه بسته
بهره جویانه
بهره داشتن
بهره غیر مجاز
بهره مند ساختن
بهره مند شدن از
بهره مندشدن از
بهره ور
بهره ورى
بهرکجا که
بهرکجا که شد
بهساز
بهساز گاه
بهساز گر
بهسازى
بهسازى کردن
بهسازگر
بهشت
بهشت برین
بهشت خیالى
بهشتى
بهمان خوبى
بهمن
بهمنى
بهنژاد کردن
بهنژادى
بهنگام
بهنگام در آوردن
بهنگام درآورى
بهگرا
بهگرا شدن
بهگرایى
بهگزین
بهگزینى
بهیجان آمدن
بهیجان آوردن
بهیجان در آوردن
بهین
بهین ساختن
بهینه
بهینه ساختن
بهینه سازى
بهینه سازى دستى
بهینه شده
بهینگى
بو
بو دادن
بو داده
بو داشتن
بو دهنده
بو کردن
بو کشنده
بو کشیدن
بو گرفته
بوئیدن
بواسطه
بواسطه ماهیت خود فعل
بواسیر
بواسیر لحمى
بوالهوس
بوالهوسانه
بوالهوسى
بوتان
بوته
بوته آزمایش
بوته آهنگرى
بوته توت فرنگى
بوته حنا
بوته خار
بوته خاردار
بوته خزنده و همیشه بهار
بوته دار
بوته دار کردن
بوته زار
بوته سماق
بوته شاهدانه
بوته فلفل قرمز
بوته قالگرى
بوته لادن
بوته مانند
بوته مانندى
بوته میخک
بوته نیل
بوته ها و درختان کوچکى که زیر گیاه بزرگترى مى روید
بوته هاى پر چینى از قبیل خفچه و غیره
بوته همیشه سبز آسیایى
بوته وحشى جاوى
بوته ى سریش
بوته کنجد
بوته کندر
بوته کوتاهى که در اتازونى مى روید
بوته یاسمن
بوتیمار
بوتیمار قهوه اى رنگ
بوتیمار معمولى آمریکایى
بوتیک
بوجار
بوجارى کردن
بوحشت انداختن
بود
بودا
بودادن و سرخ کردن
بودار
بودایى
بودباش
بودباش گزیدن در
بودجه
بودجه احتیاطى
بودله ژاپنى
بودن
بودن خدا در مخلوق
بوده
بوده است
بودى
بودگاه
بور
بوراق
بوراق خام
بوران
بورت
بورس
بورس تحصیلى شامل هزینه مسافرت و تحقیقات در خارج از محل خود
بورس سهام
بورس سهام و ارز
بورس کالاهاى مختلف
بوره
بوره طبیعى
بورى
بورچاق
بورژوازى
بوریا
بوریا بافى
بوریا پوش کردن
بوریایى
بوزدا
بوزینه
بوزینه بزرگ و زشت و درنده خوى
بوزینه داراى موى کلاله اى
بوزینه دست دراز
بوزینه دم کوتاه شبیه انسان
بوزینه صفت
بوزینه کوچک آمریکایى که دم انبوهى دارد
بوس
بوس و کنار
بوس و کنار کردن
بوستان
بوسفور
بوسنده
بوسنى و هرزگوین
بوسه
بوسه آشتى
بوسه گرفتن از
بوسیدن
بوسیدن و عشق بازى کردن
بوش
بوشن
بوصال رسیدن
بوغلمه
بوف
بوف اروپایى
بوفه
بوفور یافت شدن
بوفچه
بوق
بوق دوچرخه
بوق زدن
بوقلمون
بوقلمون صفت
بوقلمون ماده
بوقلمون نر
بول
بول داگ
بولدوزر
بولدوگ
بولى
بولیوى
بوم
بوم شناس
بوم شناسى
بوم شناسى حیوانى
بوم شناسى فردى
بوم شناسى گروهى
بومادران
بومادران هزار برگ
بومى
بومى ایلیریا
بومى شدن
بومى وار
بومى پرستى
بومیان در اتازونى
بوهریم
بوى بد
بوى بد دادن
بوى بد را مرتفع کردن
بوى تند
بوى خوش
بوى خوش عطر
بوى زننده
بوى مشک
بوى نا دادن
بوى نا گرفته
بوى نامطبوع
بوى ناگرفته
بوکس
بوکس باز
بوکس بازى
بوکس بازى کردن
بوکش
بوکشى
بویا
بویایى
بویژه
بى
بى آب
بى آب کردن
بى آبرو
بى آبرو کردن
بى آبرویى
بى آتش سوختن
بى آتیه
بى آرام
بى آرام کردن
بى آرامى
بى آرامگاه
بى آرزو
بى آزار
بى آشوب
بى آفتاب
بى آلایش
بى آلایشى
بى آهنگ
بى آهک کردن
بى آواز
بى ابر
بى ابرو
بى اتصال
بى اثاثیه کردن
بى اثر
بى اثر بودن
بى اثر سازى
بى اثر کردن
بى اثر کننده
بى اثرى
بى اجازه
بى اجر
بى احترام
بى احترامى
بى احترامى کردن به
بى احتیاط
بى احتیاطى
بى احساس
بى اختیار
بى اختیارى
بى ادب
بى ادبانه
بى ادبانه و با خشونت رفتار کردن
بى ادبى
بى ادبى کردن
بى ادعا
بى اراده
بى اراده کار کردن
بى ارادگى
بى ارتباطى
بى ارث
بى ارزش
بى ارزش کردن
بى اساس
بى اساس دانستن
بى اساسى
بى اسباب
بى اسباب کردن
بى استثنا
بى استحکام
بى استخوان
بى استعداد
بى استعدادى
بى استفاده
بى استفادگى
بى اسلحه
بى اشتباه
بى اشتها
بى اشتهایى
بى اشتیاق
بى اشتیاقى
بى اشک
بى اصل
بى اطلاز
بى اطلاع
بى اطلاع از سیاست
بى اطلاع بودن از
بى اطمینان
بى اعتبار
بى اعتبار ساختن
بى اعتبار مایه رسوایى
بى اعتبار کردن
بى اعتبارى
بى اعتدال
بى اعتدالى
بى اعتدالى در مصرف مشروبات الکلى و غیره
بى اعتقاد
بى اعتقاد شدن
بى اعتقادى
بى اعتمادى
بى اعتنا