معنی و ترجمه کلمه fix به فارسی fix یعنی چه

fix


نصب کردن ثابت کردن ،تعمير کردن ،ثابت کردن ،تصحيح کردن تثبيت کردن ،نقطه کردن ناو تعيين محل ناو روى نقشه ،کار گذاشتن ،درست کردن ،پابرجا کردن ،نصب کردن ،محکم کردن ،استوارکردن ،سفت کردن ،جادادن ،چشم دوختن به ،تعيين کردن ،قراردادن ،بحساب کسى رسيدن ،تنبيه کردن ،ثابت شدن ،ثابت ماندن ،مستقر شدن ،گير،حيص وبيص ،تنگنا،مواد مخدره ،افيون
علوم مهندسى : ثابت شدن
کامپيوتر : ثابت کردن
زيست شناسى : برجا
ورزش : تبانى
علوم نظامى : تثبيت محل ناو
علوم دريايى : ن





آخرین کلمات ترجمه شده

لینک ها