دیکشنری و ترجمه آنلاین کلمات
دیکشنری انگلیسی به فارسی و فارسی به انگلیسی
خرید ارز دیجیتال
ترجمه
دیکشنری انگلیسی به فارسی و فارسی به انگلیسی | ترجمه لغات تخصصی و تلفظ لغات انگلیسی
لیست کلمات حرف خ در زبان انگلیسی و دیکشنری
خائن
خائن به میهن
خائن در امر مذهبى
خائنانه
خاتم
خاتم کارى
خاتم کارى باصدف یا فلز
خاتم کارى کردن
خاتمه
خاتمه دادن
خاتمه دهنده
خاتمه غیر عادى
خاتمه یافتن
خاتمه یافته به طور غیر عادى
خاج
خاج کوچک
خاخام
خاخامى
خادم
خادم ابلیس
خادم شوالیه
خادم ملت
خادم کلیسا
خادم کلیسا که به کشیش یا اسقف کمک مى کند
خادمه
خادمه ى میخانه
خار
خار آور
خار دار
خار ریز و راست و شکننده
خار مانند
خار مصرى
خار نوک تیز
خار چسبنده
خار کردن
خارا گوش
خاراندن
خاربست
خاربست درست کردن
خاربن
خارتیغ
خارج
خارج از
خارج از احساس عادى
خارج از اخلاق
خارج از اعداد محدود
خارج از بدن
خارج از بورس فروخته شده
خارج از تیر رس بودن
خارج از جاده و شارع اصلى
خارج از جهان مادى
خارج از حدود
خارج از حدود اختیارات قانونى
خارج از حدود معمولى
خارج از حرفه یا فن خاصى
خارج از حصار شهر
خارج از خدمت
خارج از خط
خارج از دسترس
خارج از رسم
خارج از سلک روحانیت
خارج از صحنه نمایش
خارج از صلاحیت قضایى
خارج از قلمرو چیزى
خارج از قواعد موسیقى
خارج از مرحله آگاهى
خارج از مرکز
خارج از معلومات شخصى
خارج از منزل
خارج از منطق
خارج از موضوع مطرح شده در دادگاه
خارج از نزاکت
خارج از کشور
خارج ازدواجى
خارج الملکتى
خارج دنیایى
خارج رحمى
خارج رگى
خارج سلولى
خارج شدن
خارج شو
خارج قسمت
خارج مملکتى
خارج نشده
خارج کردن
خارج کردن مدفوع
خارج کننده
خارج کهکشانى
خارجى
خارجى کردن
خارخسک
خاردار
خاردار کردن
خاردارى
خارزدن
خارستان تیغستان
خارسران
خارش
خارش دار
خارش سخت
خارش کردن
خارشتر
خارشى
خارشکل
خارق العاده
خارمانند
خارنوک تیز
خاره یا صخره مصنوعى
خارهاى ریز چرخ و غیره
خارى
خارپشت
خارپشت کوهى
خارپشته
خارپوست
خارپوست دریایى
خارکوچک
خاریدن
خازن
خازن جفت ساز
خازن سفالى
خازن ماس
خازن پیوندگاهى
خازنى
خاستگاه
خاستگاهى
خاشاک
خاشاک گندم
خاشع
خاص
خاص منظوره
خاصره اى خاجى
خاصیت
خاصیت انبساط و گسترش
خاصیت انقباض عضله
خاصیت بادى یا هوایى
خاصیت بازى و قلیایى
خاصیت بازگشت
خاصیت تاب گشت
خاصیت جسمى یا مادى
خاصیت جلوگیرى کننده
خاصیت حیاتى
خاصیت درکشى یا درآشامى
خاصیت دگردیسى
خاصیت سببى
خاصیت شناورى
خاصیت غیر طبیعى
خاصیت قبض
خاصیت مغناطیسى
خاصیت نفوذ و حلول
خاصیت نیروى تشعشعى مخصوصاً در نواحى مریى و غیر مریى ماوراء بنفش که خاصیت شیمیایى پیدا مى کند
خاصیت و ماهیت چیزى را معین کردن
خاصیت پیزوالکتریک
خاصیت چوبى
خاصیت چیزى که با هواى فشرده کار مى کند
خاضع
خاطر
خاطر جمع
خاطر نشان کردن
خاطرات
خاطرات گذشته
خاطرجمع
خاطرجمعى
خاطرخواه
خاطرنشان کردن
خاطره
خاطى
خاقان
خال
خال 3
خال آتو
خال آتو بازى کردن
خال حکم
خال خال
خال خال کردن
خال خالى
خال خشتى
خال دار
خال دارى
خال دل سیاه
خال زیبایى
خال سوزنى
خال سیاه
خال مادر زادى
خال مخالى
خال هاى ریز متن عکس
خال پیک
خال کوبى
خال کوبیدن
خال کوچک
خال گذار
خال گشنیز
خال گوشتى
خالخال
خالخال کردن
خالدار
خالدار شدن
خالدار کردن
خالص
خالص سازى
خالص و مهذب
خالص کردن
خالصانه
خالصه دولتى
خالق
خالق کل
خاله
خاله زاده
خاله مادرى
خاله پدرى
خالى
خالى از
خالى از اشتباه و سوء تفاهم
خالى از اغراض
خالى از تبعیض
خالى از جلال و ابهت
خالى از حیات
خالى از سکنه کردن
خالى از لطف
خالى از کیف
خالى بودن
خالى شدن
خالى کردن
خالى کردنى
خام
خام دست
خام دست و بى اطلاع
خام دستانه
خام دستى
خام دستى کردن
خام و بچه گانه
خام و بچگانه
خامس
خامسوز
خامه
خامه اى
خامه دارى
خامه زده که شیرینى به آن سرد مى کنند یا افسرده شود
خامه پر
خامه گیر
خاموش
خاموش سازى
خاموش سازى یافوت
خاموش شدن
خاموش شدن چراغ ها
خاموش شده
خاموش نشدنى
خاموش و عبوس نشستن
خاموش کردن
خاموش کردن یاشدن
خاموش کردنى
خاموش کننده
خاموش کننده آتش
خاموشى
خاموشى شهر
خاموشى چراغ ها در موقع حمله هوایى
خامى
خامکار
خان
خان تفنگ
خان درون لوله تفنگ
خان درون پیچ
خان نشین
خاندار
خاندان
خاندان پادشاهان
خانقاه
خانقاه راهبان
خانقاهى
خانم
خانم خانه
خانم دبیر
خانم رئیس
خانم مدیر
خانم مدیر مدرسه
خانم معلم
خانم من
خانم کوچولو
خانمان برانداز
خانمها
خانمى
خانه
خانه آبرومند رعیتى
خانه ارباب یا صاحب تیول
خانه بافت
خانه بالاى برج
خانه بالاى درخت
خانه بزرگ
خانه به دوش
خانه به دوش در آفریقاى جنوبى
خانه تابستانى
خانه تکانى درفصل بهار
خانه تکانى کردن
خانه خانه
خانه خانه کردن
خانه دادن
خانه دار
خانه داراى آپارتمان و اتاق هاى مبله کرایه اى
خانه دارى
خانه دارى کردن
خانه دوخانوارى
خانه را تمیز کردن
خانه رعیتى
خانه روستایى
خانه ساز
خانه سازى
خانه شاگرد
خانه شهرى
خانه قایقى
خانه قفسه
خانه ماندگى
خانه متحرک
خانه مدیر آموزشگاه
خانه مسکونى
خانه ملت
خانه نشین
خانه نشین شدن
خانه ها
خانه هاى ییلاقى
خانه و حیاط و متعلقات آن
خانه و ساختمان ساخته شده از یخ
خانه ى مرتفع
خانه پرورده
خانه کبوتران
خانه کشیش
خانه کشیش بخش
خانه کوچک
خانه کوچک و سردستى ساخته شده
خانه یک اشکوبه
خانه ییلاقى
خانه ییلاقى یا ساختمان هاى روستایى
خانواده
خانواده اسب
خانواده انقوزه و شقاقل و رازیانه و مانند آنها
خانواده بزرگى از پروانه ها
خانواده بلدرچین
خانواده حروف
خانواده خرچنگ
خانواده ساس و سرخک
خانواده سلطنتى تودور در انگلیس
خانواده سلطنتى قدیم انگلستان
خانواده سلطنتى پلانتاژنت انگلیس
خانواده سهره
خانواده شاه پسند
خانواده فرعى
خانواده مدارى
خانواده مرکبات
خانواده میهن پرستان مکابى یهود
خانواده ى مرجان ها
خانواده پروانه یا بندهاى باریک بدن
خانواده پشه
خانواده کامپیوتر
خانواده کک و ساس و حشرات
خانواده گربه زباد
خانواده گل آهارى
خانواده گل گاو زبان
خانواده گیاهان قازایاغى
خانواده گیاهان لوبلیا
خانوادگى
خانگى
خاور
خاور شناس
خاور مشرق
خاور و شرق
خاور گرایى
خاورنشین
خاورى
خاویار
خاک
خاک آهکدار
خاک اره
خاک انداز
خاک انگلیس
خاک باد آورده و متراکم
خاک خورى
خاک داراى لایه هاى سخت و متراکم ذغال
خاک درخت
خاک ذغال قالبى
خاک رس
خاک رس و شن که با گیاه پوسیده آمیخته باشد
خاک رس چسبناک و خاکسترى مایل به آبى
خاک ریز ساختن
خاک ریزى
خاک ریزى کردن
خاک ریشه دار
خاک زاد
خاک زرگرى یا خاک معدن قابل استفاده
خاک زیر را شخم زدن
خاک سرخ
خاک سرخ مایل به زرد
خاک سطحى
خاک سطحى را برداشتن
خاک سفت
خاک شدن
خاک شناسى
خاک شوره زار زمین هاى بایر
خاک مانند
خاک مخصوص خشت سازى
خاک نسوز
خاک چینى
خاک کش
خاک کم عمق دامنه کوه و دشت که مرکب از سنگریزه و سنگ هاى نیمه خاک شده مى باشد
خاک کود
خاک کوزه گرى
خاک گلدانى
خاک گیاه دار
خاکبردارى و خیابان بندى کردن
خاکروبه
خاکروبه بر
خاکریز
خاکریز یا جان پناه
خاکریز یاتپه شنى ساحل که باد آنها را جابجا مى کند
خاکریزى
خاکریزى کردن
خاکریزى که مور هنگام لانه سازى در اطراف لانه خود ایجاد مى کند
خاکزاد
خاکزى
خاکستر
خاکستر آتشفشانى
خاکستر افشاندن یا ریختن
خاکستر ته کوره
خاکستر کردن
خاکستر گرم
خاکستروار
خاکسترى
خاکسترى آبى رنگ
خاکسترى رنگ
خاکسترى مایل به آبى
خاکسترى کردن
خاکشناس
خاکه
خاکه تلخه که به عنوان داروى مسکن استعمال مى شود
خاکه ذغال
خاکه ذغال سنگ
خاکه ذغال نیمسوز
خاکى
خاکى رنگ
خاکى و آبى
خاکى کردن
خاکى که در صافى آب و غیره به کار مى رود
خاگینه
خاگینه گوشت دار
خایه
خایه اى
خایه دار
خاییدن
خباثت
خباز
خبث
خبر
خبر آورنده
خبر بد
خبر بر
خبر دادن
خبر داشتن
خبر دهنده
خبر رسان
خبر رسانى
خبر وصول
خبر پراکندن
خبر کش
خبر کشى کردن
خبر گرفتن
خبر گزارى
خبر گیرى
خبرخوش
خبردادن از
خبردار
خبردروغ
خبرنامه
خبرنگار
خبرنگار محلى
خبرنگار نظامى
خبرنگار ورزشى روزنامه
خبره
خبره خوراک
خبره در تخم پرنده شناسى
خبره و ماهر
خبره و پیشرفته کردن
خبرى
خبرچى
خبرچین
خبرچینى کردن
خبرکش
خبرکشى
خبرکشى کردن
خبرگزارى اتحاد جماهیر شوروى
خبرگى
خبرگیرى
خبط
خبط دماغ
خبط کردن
خبیث
خبیث کردن
ختل خاکى
ختم
ختم مقاله
ختم کردن
ختمى
ختمى درختى
ختنه
ختنه نشده
ختنه کردن
خجالت
خجالت دادن
خجالت کش
خجالتى
خجسته
خجل
خجلت
خجول
خدا
خدا برکت دهد
خدا به همراه
خدا حافظ
خدا دانستن
خدا دوست
خدا دوستى
خدا شناس
خدا شناسى
خدا مانند
خدا مرکز
خدا نشناس
خدا نشناسى
خدا نکند
خدا نگهدار
خدا پرست
خدا پرستانه
خدا گراى
خدا گرایى
خداترس
خداترسى
خداحافظى
خداحافظى کردن
خداسازى
خداشناس
خدانشناس
خداوند
خداوند کشور
خداوندگار
خداى آتش و فلز کارى
خداى آسمان فرزند زمین و پدر تیتان ها
خداى آفتاب مصریان قدیم
خداى آفتاب و زیبایى و شعر و موسیقى
خداى اقیانوس
خداى بذر کارى
خداى جنگ
خداى خدایان
خداى خورشید
خداى دروغى
خداى دریا
خداى دریا که اشکال مختلف به خود مى گرفته
خداى طب
خداى عالم اسفل
خداى عروسى و نکاح
خداى عشق که به صورت کودک برهنه مجسم شده
خداى قدرت تناسلى جنس مذکر
خداى مزرعه و جنگل و جانوران و شبانان
خداى والامقام هندو که از خدایان سه گانه یا تثلیث دین هندو به شمار مى رود
خداى پزشکى
خداى کوچک
خداپرست
خداپرستى
خداکند
خداگراى
خدایى
خدایى به شکل مار
خدایى که داراى قوه خارق العاده بوده
خدر
خدشه
خدعه
خدعه آمیز
خدعه زدن
خدعه کردن
خدم و حشم
خدمات اجتماعى
خدمات پایکار
خدمات کشورى
خدمت
خدمت اجبارى
خدمت انجام دادن
خدمت به جامعه
خدمت تحت السلاح
خدمت داوطلبانه نظام
خدمت رسیدن و خدمت کردن
خدمت سربازى
خدمت صادقانه و از روى وفادارى و صمیمیت
خدمت وظیفه
خدمت کردن
خدمت کننده
خدمتکار
خدمتکار بیمارستان
خدمتگار
خدمتگذار
خدمتگزار
خدمتگزاران
خدمه و غلامان
خدمه کشتى
خدنگ
خدو
خدو آور
خدو آوردن
خدو آورى
خدیو
خدیوى
خر
خر خر
خر خر کردن
خر ماده
خر مگس
خر نر
خر کردن
خراب
خراب شدن
خراب شدنى
خراب شده توسط باد
خراب نشدنى
خراب نشدنى در اثر هوا
خراب کردن
خراب کننده
خرابه
خرابى
خرابى برق
خرابى تجهیزاتى
خرابى سخت افزارى
خرابى عمدى موشک قبل از پرتاب آن
خرابى فجیع
خرابى گذرا
خرابکار
خرابکارانه
خرابکارى
خرابکارى عمدى
خرابکارى کردن
خرابگر
خرابگرى
خرابگرى کردن
خراتین
خراج
خراج گذار
خراج گذاردن بر
خراجگزار
خراز
خرازى فروشى
خراش
خراش آور
خراش دادن
خراش دار
خراش دهنده
خراش سوزن
خراش کوچک
خراشاندن
خراشنده
خراشیدن
خراشیدن زدودن
خراشیده
خراشیدگى
خراط
خراطى
خراطى کردن
خرافات
خرافاتى
خرامان
خرامش
خرامش از روى تکبر
خرامش کننده
خرامنده
خرامیدن
خربزه
خربق سفید
خربق سفید عطسه آور
خربوزه انبارى
خربوزه تخم قند
خربوزه شیرین انبارى
خربوزه قندک
خرت و پرت
خرج
خرج باروت
خرج دارایى
خرج دررفته
خرج شدنى
خرج شده
خرج چیزى را دادن
خرج کردن
خرج کردنى
خرجى
خرجین
خرحمالى کردن
خرخر
خرخر اسب هنگام دم زدن
خرخر کردن
خرخره
خرخرى
خرد
خرد انگاشتن
خرد تغییر
خرد خرد
خرد خرد آشامیدن
خرد خرد تمام کردن
خرد خوار
خرد ساختن
خرد شدن
خرد شدن سنگها در اثر آب و هوا
خرد شده
خرد شونده
خرد نشدنى
خرد نشو
خرد هسته
خرد و قطعه قطعه کردن
خرد و متلاشى شدن
خرد چرخه
خرد کردن
خرد کننده
خرد گشتن
خردانگار
خردانگارى
خردبال
خردترین
خردخرد
خردسازى
خردسال
خردسنج
خردشدن
خردشده
خردشدگى
خردل
خردل بیابانى
خردل وحشى
خردمند
خردمندانه
خرده
خرده الماسى تراشدار
خرده الماسى که براى شیشه برى به کار رود
خرده ایستگاه
خرده خرده نوشى
خرده خرده پیش بردن
خرده راسته
خرده ریز
خرده ریزها
خرده سنگ
خرده سیاره
خرده شیشه
خرده شیشه اى که براى خمیر شیشه گرى به کار مى رود
خرده شیشه رنگین روى آجر موزائیک
خرده شیشه و امثال آن
خرده فرهنگ
خرده فروش
خرده فروشى
خرده فروشى کردن
خرده مالک
خرده مالکین
خرده نان
خرده نجارى
خرده چوبى که از مته کردن به دست مى آید
خرده کاغذ
خرده گرفتن
خرده گروه
خرده گیر
خرده گیرى
خرده گیرى کردن
خردهاگ
خردى
خرزهره
خرس
خرس خاکسترى
خرس خاکسترى آمریکا
خرس عروسکى
خرس مانند
خرس وار
خرسند
خرسند کردن
خرسند کننده
خرسندى
خرسک
خرشو
خرصفت
خرطوم
خرطوم بینى انسان
خرطوم فیل
خرغوس
خرف
خرف بودن
خرف شدن
خرف کردن
خرفت
خرفتى
خرفه
خرق عادت
خرقه
خرقه بدون آستین و یا با آستین گشاد و بزرگ
خرقه زنانه
خرقه پوش
خرم
خرما
خرمالو
خرمایى
خرمایى مایل به قرمز
خرمایى کردن
خرمن
خرمن بردار
خرمن برداشتن
خرمن علف خشک
خرمن کردن
خرمن کوب
خرمن کوبى کردن
خرمندى
خرمهره
خرمگس
خرمگس معرکه
خرناس
خرناس کش
خرناس کشنده
خرناس کشیدن
خرنوب
خروج
خروج از سیستم
خروج الکترون از فلز در اثر نیروى تابشى نور و غیره
خروج بازیگر از صحنه ى نمایش
خروج مدفوع
خروج منى
خروج ناگهانى
خروجى
خروجى بلا درنگ
خروجى غیر مستقیم
خروس
خروس اخته
خروس باز
خروس جنگلى آسیایى و اروپایى
خروس جنگى
خروس قندى
خروس وزن
خروس کولى
خروسک
خروش
خروش آب
خروشان
خروشان بودن
خروشان کردن
خروشیدن
خروپف
خروپف کردن
خرپا
خرپشته
خرچسنه
خرچسونه
خرچنگ
خرچنگ آب شیرین
خرچنگ بزرگ آمریکاى غربى
خرچنگ خاردار
خرچنگ دریایى
خرچنگ ده پا
خرچنگ شناسى
خرچنگ قورباغه اى نوشتن
خرچنگ مانند
خرچنگ نعل اسبى و بزرگ سواحل آمریکا
خرچنگ نعلى
خرچنگ وار
خرچنگ گرفتن
خرچنگى که پاهاى عقب آن ناقص است
خرک
خرک ویلن
خرکارى
خرکننده
خرگوش
خرگوش دار
خرگوش صحرایى
خرگوش ماده
خرگوش هندى
خرگوش کوچک
خرگوشى
خرگوشى که درکوزه توى آبجوش انداخته پخته یا دم کرده باشند
خریت
خرید
خرید ارزان
خرید و فروش خز
خرید و فروش مقام هاى دولتى و مذهبى با پول
خرید و فروش مناصب روحانى و موقوفات و عواید دینى
خرید و فروش و معامله
خرید و فروش کننده مناصب و مشاغل مذهبى
خرید کردن
خرید یا فروش اقساطى
خریدار
خریدار اسقاط
خریدار غنائم جنگى
خریدار مال دزدى
خریدار پیدا کردن
خریدارى
خریدارى شده
خریدارى و آزاد سازى
خریدارى کردن
خریدن
خریق سفید
خز
خز این موش
خز دوختن به
خز دور گردن و سردست
خز سفید
خز سیاه
خز فروش
خز قاقم
خز مانند
خز موش صحرایى آمریکا
خز پشت گردن بانوان
خز پوشیده
خزان
خزان دار
خزانه
خزانه دار
خزانه دار پادشاهى
خزانه دارى
خزانه درخت
خزانه نمودن
خزانه وجوه
خزانه کشور
خزدار
خزدار کردن
خزدوز
خزدوزى
خزش
خزنده
خزنده شناسى
خزه
خزه اى
خزه خشک شده
خزه دار
خزه دریایى
خزه زى
خزه مانند
خزه معمولى آمریکاى شمالى
خزه ى دریایى
خزه گرفته
خزوک
خزپوش
خزگان
خزید
خزیدن
خزینه دار کردن
خزینه مخروطى کردن
خس
خس خس
خس خس کردن
خس خس یا خر خر کننده
خس دریایى
خس سه کله
خسارات
خسارت
خسارت آور
خسارت بیکار ماندگى
خسارت رساندن
خسارت زدن
خسارت ندیده
خسارت و ضرر
خسارت وارد آوردن
خسارت وارد کردن
خست
خست کردن
خسته
خسته خانه
خسته شدن
خسته نشدنى
خسته نشده
خسته و مانده در اثر سفر
خسته و مانده شدن
خسته و کوفته
خسته کردن
خسته کردن یا شدن
خسته کننده
خسته کننده اعصاب
خستو
خستگى
خستگى آور
خستگى از زندگى
خستگى درکرده
خستگى روانى
خستگى نا پذیر
خستگى ناپذیر
خستگى چشم
خستگى گیر
خسران
خسروانه
خسروانى
خسوف
خسوف ناقص
خسیس
خسیسانه
خسیسانه دادن
خسیسى
خش
خش خش
خش خش کردن
خش خش کننده
خش زا
خشاب اسلحه
خشب اخضر
خشب الانبیاء
خشت
خشت خام
خشت مال
خشتک
خشخاش
خشخاش بستانى
خشخاش دار
خشخاش وحشى
خشخاشى
خشل
خشم
خشم آلود
خشم آور
خشم را فرو نشاندن
خشم زیاد
خشم فرو نشاندن
خشم و غضب
خشمناک
خشمناک شدن
خشمناک کردن
خشمگین
خشمگین ساختن
خشمگین سازى
خشمگین شدن
خشمگین شدن از
خشمگین کردن
خشمگینانه
خشن
خشن در رفتار
خشن ساختن
خشن شدن
خشن و بى احتیاط
خشن و بى ادب
خشن و رذل
خشن و زبر
خشن و ضعیف
خشن کردن یا شدن
خشنود
خشنود ساختن
خشنود و راضى کردن
خشنود کردن
خشنودى
خشوع کردن
خشونت
خشونت در رفتار
خشونت نشان دادن
خشک
خشک انداختن
خشک تر
خشک ترین
خشک داراى مقدار خیلى کمى الکل
خشک ریش
خشک زى
خشک سالى
خشک شد
خشک شدن
خشک شده به وسیله انجماد سخت
خشک شویى
خشک شویى کردن
خشک مغز
خشک ناى
خشک ناى شناسى
خشک و سرد
خشک و غیر شفاف شدن ملتحمه چشم
خشک و مصنوعى کردن
خشک و گرم
خشک کرد
خشک کردن
خشک کردن پارچه بدون چلاندن آن
خشک کردن چیزى به وسیله منجمد کردن آن در لوله هى خالى از هوا
خشک کن
خشک کننده
خشکاندن
خشکانده شده در آفتاب
خشکانیدن
خشکانیده
خشکبار
خشکسالى
خشکه
خشکه مقدس
خشکه مقدس بودن
خشکى
خشکى آوردن
خشکى زدن پوست
خشکیده
خصم
خصمانه
خصوصا انگلیسى یا آمریکایى
خصوصى
خصوصیات
خصوصیات اخلاقى
خصوصیات برجسته
خصوصیات شخص
خصوصیات فردى
خصوصیات محلى
خصوصیات نژادى
خصوصیت
خصوصیت نژادى
خصومت
خصومت آمیز
خصومت دیرین
خصى
خصیصه
خصیصه اختیارى
خصیصه متعارف
خصیصه نما
خصیه
خضره الشتاء
خط
خط آتش
خط آهن
خط آهن هوایى
خط ابرو
خط اتصال
خط احساس
خط ارتباط
خط ارتباطى
خط اریب
خط استوا
خط استوایى مغناطیسى
خط استیجارى
خط اصلى
خط اطراف زمین فوتبال
خط اطوى شلوار
خط افق
خط افق که محل تقاطع زمین و آسمان است
خط اقصر
خط الراس
خط امان
خط انداختن
خط انداختن در
خط بار
خط بار گیرى کشتى
خط بان
خط بد
خط بر جسته
خط بر خورد آب با کشتى
خط برجسته
خط برجسته مخصوص کوران
خط برجستگى زمین
خط بطلان کشیدن بر
خط بندى
خط تاخیر دهنده صوتى
خط تاخیرى
خط تاخیرى جیوه اى
خط تاخیرى صوتى
خط تاخیرى نیکلى
خط تراموا
خط تصویرى
خط تیره
خط جغرافیایى نشان دهنده نقاط هم فشار
خط حمل و نقل هوایى
خط خصوصى
خط خط
خط خط کردن
خط خطى
خط خطى کردن
خط خطى یا راه راه
خط خمیده انحناء
خط دار
خط دار کردن
خط دورکشتى که وقتى کشتى کاملاً بارگیرى شد آب تا آنجا مى رسد
خط دوم یا فرعى
خط دید
خط رابط بین کلماتى که نصف آن در سطر بعد واقع شده
خط راست
خط ران
خط راه راه
خط راهنما
خط ربط
خط رنگى و مارپیچ
خط ریش
خط زدن
خط زندگى
خط زیرین
خط ساحلى
خط سر
خط سرحدى
خط سفید پیشانى اسب
خط سفیدى که براى تمایز و تشخیص به کار رود
خط سیر
خط سیر اتقافى
خط سیر را منحرف کردن
خط سیر مسابقه
خط سیر مسافر
خط سیر هوایى
خط سیر کشتى
خط سیرجهت مخالف مبداء مسابقه
خط سیمى لخت
خط سیمى هوایى
خط شاخص حداکثر وزن بار کشتى
خط شاخص نقاط هم باران
خط شروع مسابقه
خط شلیک
خط شماره گیر
خط شناس
خط شناسى
خط شکسته
خط شیار
خط طیف نورى
خط عرضى
خط عرضى صلیب
خط عمودى
خط عمودى بر روى صفحه قطب نما
خط فاصل
خط فاصل درنقشه هاى رنگى
خط فرضى که نقاط داراى فشار جوى مساوى در زمان معینى را نشان مى دهد
خط فرعى
خط فرعى راه آهن
خط قاطع
خط قرمز
خط قرنطینه
خط لوله
خط مایل
خط مبنا
خط متعلق به مشترک
خط متقاطع
خط مجانب
خط محلى
خط مخابره اى
خط مخصوص واگن برقى
خط مرزى
خط مستقیم
خط مستقیم هوایى
خط مستقیمى که نقطه زرد چشم را به نقطه ثابتى وصل نماید
خط مشى
خط معمولى
خط مفروضى که بالاى آن هیچ درختى رشد نمیکند
خط مقیاس
خط مماس
خط ممتد
خط منبسط به طرف بالا
خط منحنى
خط موازى
خط میانى
خط میخى
خط میزان و تراز کشتى با سطح آب
خط ناخوانا
خط نازک بالا یا پایین حروف نوشته یا چاپى
خط نشان
خط نصف النهار
خط نویس
خط نویسى
خط هم باش
خط هم فشار
خط هم چند
خط هم گرما
خط همدما
خط همشید
خط هندسى
خط هوایى
خط هیروگلیف
خط واحد
خط وسط
خط پرواز
خط پیوند
خط پیوند در موارد زیر به کار مى رود
خط پیوند گذاشتن
خط چند نقطه اى
خط کج
خط کرانه
خط کش
خط کش ریاضى
خط کش محاسبه
خط کش مخصوص ترسیم خطوط موازى
خط کش مدرج
خط کش معمارى
خط کش مهندسى
خط کش پهن براى زدن بچه
خط کش چلیپایى
خط کشى
خط کشیدن
خط کلمه گزینى
خط کنارى
خط گذارى
خط گردش
خط گزینى
خط گود
خط یا امضاى خود شخص
خط یا برآمدگى حد فاصل
خط یا خطوط نماینده عبارات
خط یا علامتى زیرچیزى کشیدن
خطا
خطا به خواندن
خطا ناپذیر
خطا کارى
خطا کردن
خطا گیر
خطا گیرى
خطا یابى
خطاب
خطاب به وصى دایر به اشتغال به امر وصایت
خطاب کردن
خطابت
خطابه
خطابه تودیعى
خطابه گفتن
خطابى
خطابى دوستانه
خطاتحاد
خطاتصال
خطاط
خطاطى
خطالراس کوه
خطاهاى خنثى کننده
خطاى آغازى
خطاى انباشته
خطاى برشى
خطاى بشرى
خطاى تصادفى
خطاى تطبیقى
خطاى تولید شده
خطاى حس
خطاى حین رانش
خطاى حین همگردانى
خطاى ذاتى
خطاى راندگى
خطاى ضبط
خطاى قطارى
خطاى ماشین
خطاى مخابره
خطاى مطلق
خطاى مهلک
خطاى موروثى
خطاى نایافته
خطاى نسبى
خطاى پخش شده
خطاى پویا
خطاى گرد کردن
خطاکار
خطایى که ناشى از ضعف اخلاقى باشد
خطبه
خطر
خطر محتمل
خطر ناک
خطر نزدیک
خطرناک
خطمى مخملى
خطمى معطر
خطنشان گذاردن
خطه
خطه بدون جزیره
خطور
خطور فکر
خطور کردن
خطوط تراموا
خطوط جامدى که براى خط کشى در صفحه چاپى به کار مى رود
خطوط خاتم کارى و منبت کارى
خطوط راه آهن
خطوط طرفین میدان بازى
خطوط متحدالحراره
خطوط متقارب و متلاقى
خطوط موازى عمودى
خطوط و خال هاى رنگارنگ کاغذ دیوارى
خطوط چهره
خطوط یا میله هاى فلزى مشبک
خطى
خطى بر روى نقشه که به وسیله آن نقاطى که در آنجاها تمایل سوزن مغناطیسى یکسان است نشان داده مى شود
خطى بودن
خطى که قرنیه چشم را به نقطه ثابتى وصل نماید
خطى که نقاط داراى گرماى متوسط سالیانه مساوى را نشان مى دهد
خطیب
خطیر
خف کردن
خفا
خفاش
خفاش خون آشام
خفاش میوه خوار
خفاش میوه خوار نواحى گرمسیر
خفاشى
خفت
خفت آور
خفت آوردن بر
خفت دادن
خفت زدن به
خفت کردن
خفتان
خفتن
خفته
خفتک
خفض جناح
خفقان
خفقان ایجاد کردن
خفه
خفه سازى
خفه سازى به طرز اسپانیولى
خفه شدن
خفه شو
خفه کردن
خفه کن
خفه کننده
خفچه
خفگى
خفیف
خفیف ترین جزر و مد
خفیف شدن
خفیف کردن
خفیف کننده
خفیه
خفیه کارى
خل
خل مادرزاد
خلا
خلاء
خلاص شدن از
خلاص شدنى
خلاص کردن
خلاصه
خلاصه اخبار
خلاصه اینترنت اکسپلورر
خلاصه تجربیات
خلاصه رئوس مطالب
خلاصه ساختن
خلاصه سازى
خلاصه شدن یا کردن
خلاصه شدنى
خلاصه شده
خلاصه مذاکرات
خلاصه مفید
خلاصه نشدنى
خلاصه نمودن
خلاصه نوشتن
خلاصه ى کتاب
خلاصه کردن
خلاصه کردن و شدن
خلاصه کننده
خلاصى
خلاصى بخشیدن
خلاصى جستن
خلاف
خلاف انتظارى
خلاف جهت باد
خلاف حقیقت
خلاف شرع
خلاف عرف
خلاف قاعده
خلاف منطق
خلاف موازین انصاف
خلاف موازین علمى
خلاف میل کسى رفتار کردن
خلاف واقع
خلاف وجدان
خلاف کارى
خلاف گویى
خلافت
خلافکار
خلال
خلال دندان
خلال دندان به کار بردن
خلال دندان خلال گوش
خلال مدت
خلال کردن
خلبان
خلبان آزمایش کننده هواپیما
خلبان از جان گذشته ژاپنى
خلبان تک پرواز
خلبان جناحى
خلبان دوم
خلبان زن
خلبان هواپیما
خلبانى
خلبانى کردن
خلبانى که حداقل 5 هواپیماى دشمن را سرنگون کرده باشد
خلبانى که خارج از فرمان دسته هوایى حرکت مى کند
خلت آور
خلخال
خلر
خلسه
خلش
خلط
خلط خونین
خلط دان
خلط سینه
خلطى
خلع
خلع سلاح
خلع سلاح کردن
خلع لباس کردن
خلع مقام کردن
خلع مقام یا کرسى کردن
خلع کردن
خلع کردن یا شدن
خلع کسوت روحانى کردن
خلع ید
خلع ید کردن
خلعت
خلف
خلفاى عباسى
خلفه
خلفى
خلق
خلق الساعه
خلق شدن
خلق مجدد
خلق ناگهانى
خلق کردن
خلقت
خلقت و پیدایش عالم وجود
خلقتى
خلقى
خلل ناپذیر
خلل و فرج
خلل و فرج دار
خلل و فرج گیاهى
خلماش چمنى
خلنج جارو
خلنگ
خلنگ دار
خلنگ زار
خلوت
خلوت نشین
خلوتگاه
خلوص
خلوص نیت
خلى
خلیج
خلیج مصب رودخانه
خلیج هودسن
خلیج و غیره
خلیج کوچک
خلیدن
خلیدن با نوک سنجاق
خلیفه
خلیفه اعظم
خلیفه اى
خلیفگى
خلیق
خم
خم دور
خم سازى
خم شدن
خم شدنى
خم شده
خم شو
خم شونده
خم ناپذیر
خم نشدنى
خم نشده
خم نشو
خم پذیر
خم پذیرى
خم کردن
خم کردن زانو
خم کردن سر مانند اردک
خم کننده
خمار
خمارى
خمره
خمره اى شکل
خمره رنگ رزى
خمره شراب سازى
خمره وار
خمره چوبى
خمس
خمش
خموده
خموش
خموشى
خمپاره
خمپاره انداز
خمپاره سریع الانفجار
خمیازه
خمیازه کشیدن
خمیدن
خمیده
خمیده به عقب
خمیده به پایین
خمیده بهجلو یا متمایل به بالا
خمیده بودن
خمیده شدن
خمیده کردن
خمیدگى
خمیدگى به جلو و پایین
خمیدگى پیدا کردن
خمیر
خمیر بادام زمینى
خمیر ترش
خمیر درست کردن
خمیر دندان
خمیر زدن
خمیر شیشه و چینى سازى گداختن
خمیر فطیر
خمیر مانند
خمیر مایه
خمیر مایه دار
خمیر مخصوص اندود دیوار و سقف
خمیر مواد رنگى
خمیر مواد معدنى یا آلى
خمیر نرم
خمیر پف دار
خمیر چربى جگر غاز و دنبلان
خمیر چوب مخصوص کاغذ سازى
خمیر چوپ
خمیر کاغذ
خمیر کردن
خمیر گرفتن
خمیر یاچسب سیاه رنگى که با آن ترک و شکاف هاى کفش را پر مى کنند
خمیرترش
خمیردار
خمیردارو دواى قندى
خمیرمایه
خمیرمایه اى
خمیره
خمیرى
خمیرى که براى بخور دادن به کار رود
خمیرگیر
خنازیر
خنازیر خوک
خنازیرى
خناق
خناق پیدا کردن
خناک
خنثى
خنثى سازى
خنثى نمودن
خنثى کردن
خنثى کننده
خنجر
خنجر زدن
خنجر زن
خنجر مردم اندونزى و مالایا
خنجرنشان کردن
خندان
خندان بودن
خندق
خندق باریک جهت سنگر گیرى
خندق زدن
خندق کندن
خنده
خنده آور
خنده استهزا آمیز
خنده بلند
خنده بلند و پر سر و صدا
خنده تو دزدیده
خنده دار
خنده دار بودن
خنده زورکى کردن
خنده زیر لب
خنده نیشدار
خنده نیشى
خنده کردن
خنده کننده بدون دلیل
خندیدن
خنش
خنک
خنک ساختن
خنک سازى
خنک سازى چیزى
خنک شدن
خنک نگاه داشتن
خنک کردن
خنک کرده
خنک کن
خنک کن بخارى
خنک کننده
خنک کنى
خنکى
خنگ
خنیا
خنیاگر
خنیدن
خو
خو دادن
خو دادن یا خو گرفتن
خو نگرفته
خو و رفتار اهریمنى
خو گرفتن
خو گرفتن یا خو دادن
خو گرفته
خو گرفتگى
خواب
خواب آلود
خواب آلود کردن
خواب آلودى
خواب آور
خواب بعدازظهر کردن
خواب حیوانى
خواب دار
خواب در اثر تلقین
خواب دیدن
خواب رفتن
خواب رونده
خواب زدا
خواب سبک
خواب سبک و کوتاه
خواب عمیق
خواب ماندن
خواب مانند
خواب مرگ
خواب مغناطیسى
خواب ناراحت کننده و غم افزا
خواب نیمروز
خواب هیپنوتیزم
خواب هیپنوتیزم کردن
خواب پارچه
خواب پرور
خواب کردن
خواب کننده
خواب کوتاه
خواب گرد
خواب گردى
خواباندن
خواباندن گوشت براى ترد و نازک کردن آن
خوابانده نشدنى
خوابانیدن
خوابدار
خوابدار کردن
خوابى
خوابکى
خوابگاه
خوابگاه کشتى
خوابگرد
خوابگردى
خوابگردى کردن
خوابیدن
خوابیدن روى تخم
خوابیده
خوابیده به پشت
خوابیده روى زمین
خوابیدگى
خواجه
خواجه حرمسرا
خوار
خوار شمارنده
خوار شمارى
خوار شمردن
خوار و خفیف
خوار و خفیف کردن
خوار کردن
خواربار
خواربار تامین کردن
خواربار رسان
خواربار رساندن
خواربار فروش
خواره
خوارى
خواست
خواست برگ
خواست خدا
خواست دادن
خواستار
خواستار بودن
خواستار شدن
خواستارى
خواستن
خواستنى
خواسته
خواسته اندیشى
خواسته نشده
خواستگار
خواستگارى
خواستگارى کردن
خواص
خواص صوتى ساختمان
خوان
خوانا
خوانا بودن
خوانایى
خواندن
خواندن اسامى
خواندن غیرمخرب
خواندن مخرب
خواندن یا شمردن
خواندنى
خواندنى توسط ماشین
خوانده نشدنى
خوانده نشده
خوانسالار
خوانش
خواننده
خواننده اى که صداى بسیار بلند و غیر عادى دارد
خواننده برجسته زن اپرا یا کنسرت
خواننده زن
خواننده شعر احساساتى و عاشقانه
خواننده فتو الکتریکى
خواننده مرد در رل هاى فکاهى اپرا
خواننده یا تماشاچى بى ذوق
خوانندگى
خواه
خواهان
خواهر
خواهر اورستس
خواهر بطنى
خواهر زن
خواهر شوهر
خواهر ناتنى
خواهر وار
خواهر کش
خواهراندر
خواهرانه
خواهرى
خواهرى کردن
خواهش
خواهش کردن
خواهش کننده
خواهشمند است
خواهى نخواهى
خوب
خوب انجام شده
خوب به کار بردن
خوب بودن
خوب تثبیت شده
خوب جا دادن
خوب رنگ گرفتن
خوب شدن
خوب شرح دادن
خوب نشدنى
خوب نفوذ کردن
خوب هنگام
خوب و مهربان
خوب پخته
خوب کردن
خوب گشتن
خوب یاد گرفتن
خوبتر
خوبترین
خوبرو
خوبرویى
خوبى
خود
خود آرا
خود آزمایى
خود آشکار
خود آشکار سازى
خود آشکارى
خود آغاز
خود آفریده
خود آموخته
خود آموز
خود آن
خود آن زن
خود ارجاع
خود استوار
خود افروز
خود اندیشى
خود انکارى
خود انگیز
خود او
خود او گفته است
خود بارورى
خود بزرگسازى
خود بس
خود بلع
خود به خود
خود به خود اصلاح شونده
خود به خود بلند شونده
خود به خود بیمه شده
خود به خود تخلیه کننده بار
خود به خود ترشح کننده
خود به خود تشکیل شده
خود به خود تصحیح شونده
خود به خود تطبیق شونده
خود به خود تنظیم شونده
خود به خود تنگ شونده
خود به خود ثبت کننده
خود به خود روغن کارى شونده
خود به خود نرم شونده
خود به خود و الزام آور
خود به خود واکنش کننده
خود به خود پر شونده
خود به خودى
خود بهسازى
خود بیانگر
خود بیانگرى
خود بین
خود بینى
خود جاوید سازى
خود جاکنى
خود جذب شده
خود جذبى
خود جو
خود خواه
خود خور
خود خوشایند
خود خوشایندى
خود خوشنود
خود خوشنودى
خود دار
خود دارى
خود دارى اجتناب
خود دارى کردن
خود دوستى
خود دون شمارى
خود را آراستن
خود را بالجن و گل ولاى آلودن
خود را براى امتحان آماده کردن
خود را براى مقابله با سرماى زمستان آماده کردن
خود را براى گرم شدن یا غنودن جمع کردن
خود را بزرگ شمارى
خود را به جاى دیگرى جا زدن
خود را به جاى دیگرى قلمداد کردن
خود را به مخاطره انداختن
خود را به ناخوشى زدن
خود را به نادانى زدن
خود را تحت الشعاع قرار دادن
خود را جلو انداز
خود را جلو اندازى
خود را در جان پناه جادادن
خود را عقب کشیدن
خود را لرزاندن و تکان دادن
خود را مقصر داننده
خود را پست کردن
خود را پنهان ساختن
خود را پهلوان وانمود کردن
خود را گرفتن
خود را گول زنى
خود راستگر
خود راه انداز
خود راه اندازى
خود راى
خود رایى
خود رس
خود رمز کن
خود رو
خود رو سبزشدن
خود زاورى
خود زندگى نامه
خود ساخته
خود ساز
خود سازمانده
خود ستا
خود ستایى
خود سر
خود سرانه
خود سرکوبى
خود شخص
خود شما
خود شناس
خود شناسى
خود شکنجه
خود شکنى
خود شیرینى
خود شیرینى کردن
خود عمل
خود عملى
خود فدایى
خود فراگیر
خود فرمانى
خود فروش
خود فروشانه گام زدن
خود فروشى
خود فریب
خود فریبى
خود فریفته
خود فزون شمارى
خود مبدل
خود متمم
خود مختار
خود میزان
خود نابود سازى
خود نما
خود نمایى
خود نمایى کردن
خود نگار
خود وفق
خود ویرانگر
خود پالایى
خود پاکسازى
خود پدآفند
خود پرست
خود پرستى
خود پرورده
خود پسند
خود پژواکى
خود پیش برد
خود پیش برى
خود کار
خود کار کردن
خود کش
خود کشى
خود کم بینى
خود گزینى
خود گورشده
خود یاورى
خودآ
خودآرا
خودآزما
خودآگاه
خودآگاهى
خودادن
خودبخود
خودبرى
خودبزرگساز
خودبسنده
خودبسندگى
خودبسى
خودبیانگرى
خودبین
خودبینى
خودت
خودتان
خودتو
خودخوار
خودخوارى
خودخواه
خودخواهانه
خودخواهى
خوددار
خوددارى
خوددارى از دادن راى
خوددارى از شرکت در کارهاى سیاسى
خوددارى کردن
خوددارى کردن از
خودرمز
خودرها
خودرهایى
خودرو
خودرو داراى جرثقیل
خودرو سوارى
خودرو سوارى بزرگ
خودرو سوارى داراى دو صندلى عقب و جلو
خودروى
خودزاده
خودزیستنامه
خودزیستنامه اى
خودزیستنامه نگار
خودساز
خودساى
خودستا
خودستانى
خودستایى
خودستایى کردن
خودسر
خودسر و خروشان
خودسرانه
خودسرى
خودسرى مردم
خودسرى کردن
خودش
خودش را
خودشان
خودشان را
خودفرضى
خودفروش
خودفروشى
خودفریب
خودم
خودمان
خودمانى
خودمانى و صمیمانه
خودمانى کردن
خودمختار
خودمختارى
خودمدار
خودمیزانى
خودنما
خودنمایى
خودنمایى کردن
خودویرانگرى
خودى
خودپایى
خودپرست
خودپرستانه
خودپرستى
خودپرورى
خودپسند
خودپسندانه
خودپسندى
خودپژوه
خودچه
خودکار
خودکار به طور غیر ارادى
خودکار بودن
خودکار شده
خودکار کردن
خودکارى
خودکارى آگاهانه
خودکارى براساس داده ها
خودکارى در طراحى
خودکامه
خودکاوى
خودکشى
خودکشى کردن
خودکور
خودگانى
خودگرانى
خودگراى
خودگردان
خودگمارده
خودیابى
خودیت
خور
خوراند
خوراندن
خوراک
خوراک آبکى
خوراک اسفناج
خوراک اصلى
خوراک حیوانات
خوراک خدایان که زندگى جاوید به آنها مى داده
خوراک داد
خوراک دادن
خوراک دستور
خوراک دلمه
خوراک دهنده
خوراک دوا یا شربت
خوراک راگو با لوبیا سبز
خوراک رایگان
خوراک رسمى و روزانه مهمانخانه
خوراک رشته فرنگى
خوراک رشته فرنگى پر از چاشنى جوشانده
خوراک سرد گوشت گوساله و جوجه و دیگر جانوران که استخوان آن را در آورده باشند
خوراک سرپایى
خوراک شناس
خوراک فرنگى که عبارت است از ماهى سرد و برنج جوشانده و تخم مرض
خوراک لذیذ
خوراک لوبیاى پر ادویه
خوراک ماهى و سیب زمینى سرخ کرده
خوراک مختصر
خوراک مرکب از خرده نان و پنیر و تخم مرغ
خوراک مرکب از زرده تخم مرغ و گوشت و پنیر و شکلات
خوراک مرکب از گوشت سرخ کرده و ادویه
خوراک نرم و رقیق
خوراک همه چیز درهم
خوراک گوشت گاو مخلوط با تخم مرغ و شیر
خوراکى
خوراکى مرکب از گوشت ماهى و جوجه و پنیر و غیره
خوراکى هاى روى میز
خوراکى که با آرد و شیر و کرهوگوشت درست مى کنند
خوراکى که زود مهیا مى شود
خورتاب گرفتن
خورجین
خورجینى
خورد
خورد افقى
خورد رو به بالا
خورد رو به پایین
خورد سنجاقى
خورد متقابل
خورد موازى
خورد کارت
خورد کردن
خورد کردنى
خورد کننده
خوردن
خوردن به
خوردنى
خورده
خورده شدن
خوردگى
خورش
خورش ورقه
خورش پیاپى
خورش چند خواندنى
خورش کاغذى
خورشید
خورشید بالاى افق در نیمه شب تابستان
خورشید سنج
خورشید کاذب
خورشیدى
خورشیدى و قمرى
خورشیدى و ماهى
خورنده
خورنده غذاهاى گوناگون
خورنده مواد پوسیده
خوره
خوره دار
خوش
خوش آتیه
خوش آمدن
خوش آهنگ
خوش آهنگ کردن
خوش آهنگى کلمات
خوش آیند
خوش آیند نبودن
خوش آیندى
خوش اخلاق
خوش اقبال
خوش الحان
خوش اندامى
خوش باش
خوش بافت
خوش بختى
خوش بر و رو
خوش برخورد
خوش بنیه
خوش بنیه شدن
خوش بیان
خوش بین
خوش بین بودن
خوش بینانه
خوش ترکیب
خوش تعریف
خوش تیپ
خوش جنس
خوش حالت
خوش خدمتى
خوش خطى
خوش خلق
خوش خلقى و رفتار دلپذیر
خوش خو
خوش خوراک
خوش خیم
خوش خیمى
خوش دهن
خوش ذائقگى
خوش ذوق
خوش رایحه
خوش رفتار
خوش رنگ
خوش روش
خوش روى
خوش رویى
خوش ریخت
خوش زبان
خوش سخن
خوش سلیقه
خوش سیما
خوش شانس
خوش صحبت
خوش صحبتى
خوش صدا
خوش طبع
خوش طبعى
خوش طعم
خوش طعمى
خوش طینت
خوش ظاهر
خوش عکس
خوش فکر
خوش قدم
خوش قریحه
خوش قلب
خوش قول
خوش قیافه
خوش لباس
خوش محضر
خوش مزاج
خوش مزه
خوش مزه کردن
خوش مزگى
خوش مشرب
خوش مشربى
خوش معاشرت
خوش معاشرتى
خوش منظر
خوش منظر و بدنهاد
خوش منظره
خوش منظرى
خوش نشین
خوش نما
خوش نوا
خوش نویس
خوش نویسى
خوش نژاد
خوش نیت
خوش نیتى
خوش هوا
خوش هیکل
خوش وقت
خوش ژست
خوش کلام
خوش گذران
خوش گذرانى
خوش گذرانى کردن
خوش گوشت
خوش یمن
خوشا به حال
خوشا به حال گفتن
خوشاب
خوشامد
خوشامد گرم
خوشامد گفتن
خوشامد گو
خوشامد گویى صمیمانه
خوشایند
خوشایند بودن
خوشبخت
خوشبخت بودن
خوشبختانه
خوشبختى
خوشبو
خوشبو ساختن
خوشبویى
خوشحال
خوشحال شدن
خوشحال کردن
خوشحالى
خوشحالى حاصله از نخستین موفقیت
خوشحالى موهوم
خوشحالى کردن
خوشخو
خوشخویى
خوشدل
خوشدلى
خوشرفتار
خوشرو
خوشرویى
خوشفکرى
خوشمزه
خوشمزه کردن
خوشمزگى
خوشمزگى طبیعت
خوشنام
خوشنامى
خوشنوا
خوشنود
خوشنود کردن
خوشنودى
خوشنودى از خود
خوشه
خوشه اى
خوشه خوشه
خوشه دار
خوشه دار یا گوشدار کردن
خوشه ذرت
خوشه مانند
خوشه متراکم از مویرگ هاى کوچک و بافت هاى حیوانى و غیره
خوشه نرسیده ذرت هندى
خوشه هاى گرده گیاهى
خوشه هاگى
خوشه چین
خوشه چینى کردن
خوشه کردن
خوشه کرده
خوشوقت
خوشى
خوشى آور
خوشى دادن
خوشى و نشاط
خوشى کردن
خوشگذران
خوشگذرانى
خوشگذرانى جنسى
خوشگذرانى کردن
خوشگل
خوشگلى
خوشگوار
خوص اصل
خوف
خوف زده
خوفناک
خولان
خولنجان
خولنجان مصرى
خون
خون آشام
خون آلود
خون آلود کردن
خون آمدن از
خون آینده
خون انبارى
خون بر
خون بسته
خون بسته و لخته شده
خون بند
خون بها
خون جارى ساختن
خون جارى شدن از
خون جارى کردن
خون حیاتى
خون خدایان
خون دماغ
خون دوست
خون رفتگى
خون روش
خون روى
خون ریختن
خون ریخته
خون ریزان
خون ریزش
خون ریزى
خون زا
خون سرد
خون سردى
خون سیاوشان
خون شاشى
خون شناسى
خون مانند
خون منعقد شده در رگ
خون میزى
خون کسى را به جوش آوردن
خون کشیدن از
خون گرفتن
خون گرفتن از
خون گرفته
خون گرم
خون گیرى
خونابه
خونابه اى
خونابه دار
خونابه شناسى
خونبها
خونخوار
خونخواه
خونخواهى
خونخواهى کردن
خونریز
خونریزى
خونریزى رحم
خونریزى غیر طبیعى رحم
خونسازى درموجود زنده
خونسرد
خونسردى
خونسردى جانور
خونسردى و بى اعتنایى
خونسردى و نرمى
خونسرى
خونى
خونکافت
خونگرم
خونگرمى
خونین
خوى
خوى آور
خوى بد
خوى بچگانه
خوى جنگجویى
خوى سودایى
خوى کرده
خوک
خوک آبى
خوک بزرگ و قرمز آمریکایى
خوک بچه
خوک خرطوم دراز مالایا
خوک دان
خوک دانى
خوک دریایى
خوک زائیدن
خوک سفید از نژاد یورکشایر
خوک سفید انگلیسى
خوک صفت
خوک مانند
خوک نیمه وحشى دو رگه جنوب شرقى اتازونى
خوک هندى
خوک پرموى بى گوش
خوک پروارى
خوک چران
خوک کمتر از یک سال
خوکى
خوکچه هندى
خوگرفته
خوگرفته به دزدى
خوگیرى
خویش
خویش و قوم
خویش و قوم مونث
خویش و قوم پرستى
خویشاوند
خویشاوند سببى
خویشاوند و منسوب به وسیله ازدواج
خویشاوندان
خویشاوندى
خویشاوندى با هم
خویشاوندى پدرى
خویشتاب
خویشتن
خویشتن دارى
خویشتن شناسى
خویشتن نگر
خویشتن گراى
خویشى
خویشى صلبى
خویى
خپل
خپله
خپله بودن
خپله و چاق
خیابان
خیابان فرعى
خیابان وسیع
خیابان پر جمعیت
خیابان پهنى که دراطراف آن درخت باشد بولوارد
خیابان کنارى
خیابان کوچک
خیابان یا کوچه جنگل
خیابانى
خیار
خیار ترشى
خیار ریز
خیار فسخ
خیاره
خیاره دار
خیارک
خیارکى
خیاط
خیاط رومبلى و پرده و غیره
خیاط زنانه
خیاط لباس هاى محلى و ویژه
خیاطخانه زنانه
خیاطه
خیاطى
خیاطى را شکافتن
خیاطى کردن
خیال
خیال آور
خیال اندیش
خیال اندیشى
خیال باز
خیال باطل
خیال باطل کردن
خیال باف
خیال بافى
خیال بافى کردن
خیال خام
خیال داشتن
خیال و فکر
خیال واهى
خیال پرستى
خیال پرور
خیال کردن
خیالباف
خیالبافى
خیالبافى کردن
خیالى
خیالپرست
خیالپرستى
خیام
خیانت
خیانت آمیز
خیانت بزرگ
خیانت در امانت
خیانت علیه حکومت
خیانت کردن
خیانت کردن به
خیانت یا توطئه علیه مقام سلطنت یا حکومت
خیانتکار
خیر
خیر خواه
خیر خواهى
خیر مطلق
خیر و رفاه عمومى
خیر کل
خیرات
خیراتى
خیران
خیراندیش
خیرخواه بشر
خیره
خیره سر
خیره سرى
خیره شدن
خیره شدگى
خیره نگاه کردن
خیره نگر
خیره و متحیر
خیره چشم
خیره کردن
خیره کننده
خیرگى
خیریه
خیز
خیز زدن
خیز پله
خیزآب
خیزاب
خیزاب دریاکنار
خیزاب یا موج تجاوز کننده بساحل
خیزدار
خیزران
خیززدن
خیس
خیس خوردن
خیس خورى
خیس در آب
خیس شدن
خیس عرق
خیس و کثیف شدن
خیس کردن
خیس کردنى
خیس کننده
خیساندن
خیساندن چرم درماده قلیایى
خیسانده ى مالت
خیسى
خیش
خیش ران
خیش شدن
خیش کنى
خیشومى
خیطى
خیطى بالا آوردن
خیلى
خیلى آرام بنوازید
خیلى احساساتى
خیلى انبوه
خیلى اوقات
خیلى بالا در آسمان
خیلى بد
خیلى بزرگ
خیلى بلند
خیلى تازه
خیلى تند
خیلى جدید
خیلى جلوتر از دیگرى افتادن
خیلى حساس
خیلى خوب
خیلى خیس و لغزنده
خیلى داغ
خیلى دقیق
خیلى دور
خیلى ریز و غیر مریى با میکروسکوپ
خیلى زیاد
خیلى زیبا
خیلى سریع
خیلى سفید
خیلى سنگین
خیلى سهل
خیلى سهل گرفتن
خیلى سیاه
خیلى شیک
خیلى صمیمى
خیلى ظریف
خیلى عالى
خیلى عظیم
خیلى قدیم
خیلى متعصب
خیلى متکبر
خیلى محتاط
خیلى محرمانه
خیلى ملایم و آهسته
خیلى مهیب
خیلى نامرتب
خیلى نرم
خیلى نزدیک
خیلى هادى
خیلى هدى
خیلى وحشت زده کردن
خیلى پخش کردن
خیلى پست تر
خیلى پیر
خیلى پیش
خیلى کلان
خیلى کم
خیلى کم کردن
خیلى کمتر از میزان لازم سرد کردن
خیلى کهنه
خیلى کودن
خیلى کوچک
خیلى گرسنه
خیلى گرم و مرطوب
خیم
خیمده
خیمه
خیمه بر بستن
خیمه برپا کردن
خیمه بزرگ
خیمه دار
خیمه دوز
خیمه زدن
خیمه زنى
خیمه شب باز
خیمه شب بازى
خیمه مخروطى سرخ پوستان
خیمه کروى قرقیزهاى ساکن سیبریه
خیمى
خرید ارز دیجیتال
فال حافظ آنلاین
ثبت دامنه
هاست وردپرس
خرید بیت کوین
خرید هاست
لینک ها
خرید تتر
خرید ارز دیجیتال
هاست وردپرس
هاست لینوکس
نمایندگی هاست
بهترین هاست
خرید اپل آیدی
خرید فالوور اینستاگرام
معنی اسم
A
B
C
D
E
F
G
H
I
J
K
L
M
N
O
P
Q
R
S
T
U
V
W
X
Y
Z
آ
ا
ب
ت
ث
ج
چ
ح
خ
د
ذ
ر
ز
ژ
س
ش
ص
ض
ط
ظ
ع
غ
ف
ق
ک
گ
ل
م
ن
و
ه
ی
Copyright © 2016
معنی و ترجمه کلمات